یک روز خرمگسی


ImageHost.org

برای دیدن سایر عکس‏ها به ادامه مطلب رجوع کنید...

سیاه مشق


قبل از شروع ترم یه دفتر جدید با ورق‏های سفید داری.
تا آخر ترم رو تموم اون ورق‏ها مینویسی و سیاهشون میکنی.
بعد از امتحانات ترم ورق‏های سیاه آخر ترم هیچ فرقی با ورق‏های سفید اول ترم نخواهند داشت!!
همون طور که از ورق‏های سفید چیزی یاد نگرفتی از ورق‏های سیاه هم چیزی یاد نمیگیری و اگه هم یاد بگیری به اندازه یه شبِ امتحانه و بعدش همه رو فراموش میکنی و ندونستن پایان ترم به اندازه ندونستن همون اول ترم باقی میمونه به انضمام چهار ماه از عمرت!!

ظالم؛تو میتونی!!


به زبان معیار:(به پیشنهاد دوستان فرهنگی)
تمام سعی و تلاش خود را به خرج میداد تا بتواند یک گام دیگر،فقط یک گام دیگر پیش برود.ولی نمیتوانست.خیلی به خود فشار میاورد ولی باز هم نمیشد.بدون هیچ وقفه و استراحتی،کمتر از یک ثانیه سر جایش می‏ا‏یستاد و انرژی خود را ذخیره مینمود برای برداشتن گام بعدی،ولی همین که میخواست به سمت جلو خیز بردارد،همانند اینکه مانعی نامرئی سر راهش گذاشته باشند،به مانع برخورد میکرد و دوباره سرجای اولش بازمیگشت.از تلاشش دست نمی‏کشید.دوباره خودش را آماده میکرد برای گذشتن از مانع.از سکون و در جا زدن بیزار بود زیرا همیشه در حال حرکت بود و هر طور که بود می‏بایست به راهش ادامه میداد،بدون هیچ توقف و استراحتی؛حتی به اندازه ثانیه‏ای.
ولی این بار توان و نیروی عبور از مانع را نداشت.دیگر نمیتوانست بدون هیچ توجهی به ثانیه‏‏ها و دقیقه‏ها و ساعت‏ها،آنها را بشمارد و عین آب خوردن پشت سر بگذارتشان.
این بار او بود که پشت ثانیه‏‏ها گیر افتاده بود و نمیتوانست از پسشان بر بیاید.زمانی که هنوز قدرت و توان مقابله با ثانیه‏ها را داشت با بی رحمی تمام از روی آنها رد میشد و خیلی راحت آن‏ها را میکشت و جنازه‏یشان را به یادها و خاطره‏ها می‏سپرد.
ولی انگار این بار ثانیه‏ها عزمشان را جزم کرده بودند که دیگر نگذارند به حرکت ظالمانه‏ا‏ش ادامه دهد.انگار تازه یادشان افتاده بود که آنهایی که میروند دیگر برنمیگردند.‏
ولی کافی بود که این قاتل زمان یک بار دیگر نیرو بگیرد تا دوباره خیلی راحت و حتی راحت‏تر از قبل پا روی ثانیه‏‏ها بگذارد و زمان را له و نابود سازد.
من این نیرو را به او دادم و خودم را در کشتن ثانیه‏‏ها و نابودی زمان شریک کردم!!

به زبان محاوره:(اولیه)
تمام سعی و تلاش خودشو به خرج میداد تا بتونه یه گام دیگه،فقط یه گام دیگه پیش بره.ولی نمیتونست.خیلی به خودش فشار میاورد ولی نمیشد.بدون هیچ استراحتی کمتر از یک ثانیه سر جاش می‏ایستاد و انرژی خودشو ذخیره میکرد برای برداشتن گام بعدی ولی همین که میخواست به سمت جلو خیز برداره،انگار یه مانع نامرئی جلو راهش گذاشته باشن،به مانع برخورد میکرد و دوباره برمیگشت سر جاش.از تلاشش دست نمیکشید.دوباره خودشو آماده میکرد برای گذشتن از مانع.انگار از سکون و در جا زدن خوشش نمیومد آخه همیشه در حال حرکت بود و هر طور که شده باید به راهش ادامه میداد،بدون هیچ توقف و استراحتی؛حتی به اندازه ثانیه‏‏ای.
ولی این بار توان و نیروی عبور از مانع رو نداشت.دیگه نمیتونست بدون هیچ توجهی به ثانیه‏ها و دقیقه‏ها و ساعت‏ها،اونها رو بشمره و عین آب خوردن پشت سر بذارتشون.
این بار اون بود که پشت ثانیه‏ها گیر افتاده بود و نمیتونست از پسشون بر بیاد.زمانی که هنوز قدرت و توان مقابله با ثانیه‏ها رو داشت با بی رحمی تمام از روی اونها رد میشد و خیلی راحت اون‏ها رو میکشت و جنازشون رو به یادها و خاطره‏ها می‏سپرد.
ولی انگار این بار ثانیه‏ها عزمشون رو جزم کرده بودند که دیگه نذارن به حرکت ظالمانه خودش ادامه بده.انگار تازه یادشون افتاده بود که اونایی که میرن دیگه برنمیگردن.‏
ولی کافی بود که این قاتل زمان یه بار دیگه نیرو بگیره تا دوباره خیلی راحت و حتی راحت‏تر از قبل پا روی ثانیه‏ها بذاره و زمان رو له و نابود کنه.
من این نیرو رو بهش دادم و خودم رو تو کشتن ثانیه‏‏ها و نابودی زمان شریک کردم!!

*آدم که شاد بزنه و چند روز قبل امتاحانا کتاب داستان بخونه و کلی کار بی‏خود انجام بده معلومه که با تموم شدن باتری ساعت اتاقش این جور خزعبلات به ذهنش راه پیدا میکنه!!
*باتری ساعت دیواری اتاقمو که تموم شده بود عوض کردم و باعث شدم تا دوباره عقربه‏اش از روی ثانیه‏ها با بی‏رحمی تمام و بدون هیچ گذشت و درنگی عبور کنه!!

پرت و پلا (1)


1-هر کی این لینکو نخونه نصف عمرش بر فناست!!(این لینک)(توضیحات:فقط میخواستم از این خبرگزاری تشکر ویژه کنم که با این اخبار موثقش ما را آگاه مینماید تا گول حرفای شیاطینی مثل آقازاده فردوسی‏پور را نخوریم!!)
2-داشتم برای این "یه خُرده کار فرهنگی" دنبال یه سری لینک میگشتم و پیش خودم گفتم شاید سایت سینما ها هم جزو کارهای فرهنگی حساب شن برای همین رفتم که پیداشون کنم.سینما آزادی و پردیس ملت و پردیس زندگی و به اریکه ایرانیان که رسیدم با این پیغام روبرو شدم:"این سایت به علت بدهکاری مسدود میباشد!!"(ببینید)
یه مجموعه با 5-4 تا سالن سینما و سالن همایش و استخر و واحدهای تجاری چه قدر میتونه بدبخت باشه که نتونه هزینه سایتشو تامین کنه!؟البته همه این بدبختی هم به خاطر اون کار فرهنگی شه!!
3-در راستای همون کار فرهنگی تو سایت پردیس ملت تو قسمت فروش بلیط گفته بود برای رزرو بلیط به صورت اینترنتی باید حداکثر 6 ساعت قبل سانس نمایش فیلم بلیط رزرو کنید و 45 دقیقه قبلش هم در محل حضور داشته باشید!!
یا ما خیلی بی‏کاریم یا بلیط سینما ارزشش از طلا هم بیشتره که باید اینقد واسش وقت تلف کرد!!
4-متهمان پرونده قیام دشت هم که تقریبا تبرئه شدن.حالا اون خانم با یکی از اون اشخاص دوست بوده،5 نفر بقیه این وسط به چه حقی اون عمل رو انجام دادن!؟آخر هم حتما باید به این نتیجه رسید که کرم از خود درخته و اون خانم مقصر بوده و افراد متجاوز هیچ جرمی رو مرتکب نشدن و فقط کمی تجاوز کردن که چیز مهمی نیست زیاد!!باز جای شکرش باقیه که خانم رو مجرم نشناختن!!


هدف


هنوز تو زندگی به جای خاصی نرسیدم.هنوز قدم های زیادی بر نداشتم.هدف رویایی خودمو تو دور دست میبینم ولی هنوز آنچنان راهی رو واسه رسیدن بهش طی نکردم.راهی که بتونه منو به قله برسونه.هنوز از یه تپه هم بالا نرفتم.
از همین جایی که الان وایسادم بر میگردم و به عقب نگاه میکنم.به جای پاهایی که از من به جا مونده.جای پاهایی که منو تا اینجا رسوندن و پیش زمینه ای شدن برای جای پاهای بعدی و بدون اونها قدم های بعدی من معنی نخواهند داشت.
با هر قدمی که بر داشتم به اهداف جزئی و کوچکی دست یافتم که لازمه رسیدن به هدف اصلی هستن ولی هنوز خیلی راه دارم تا رسیدن به اون هدف اصلی.
تو این راه:
گاهی آهسته رفتم و گاهی تند.
گاهی از راه اصلی منحرف شدم و به جای صعود،سقوط کردم.
گاهی در جا زدم و مدتی درمانده و مستاصل یه جا متوقف شدم.
گاهی اوقات میان بر زدم ولی بعضی وقتا نه تنها باعث زودتر رسیدنم نشدن بلکه باعث دیر تر رسیدن به مقصد شدن و حالا که از اینجا نگاه میکنم متوجه میشم همیشه رفتن از بی راهه باعث زودتر رسیدن به هدف نمیشه.
گاهی راه ناهموار شد و مجبور شدم برای عبور از موانع چند دور،دور خودم بچرخم تا موانع رو کنار بزنم و دوباره راه رو پیدا کنم.
گاهی این موانع چنان در مقابلم قرار گرفتن که مجبور شدم راهم رو تغییر بدم و راهی رو انتخاب کنم که منو به همون هدف برسونه و موانع کمتری هم داشته باشه.
چیزی که هست اینه که هدف همون هدفه.برای رسیدن به هدف هم راه‏های مختلفی وجود داره.راه‏هایی که بنا به طرز فکر هر کس مناسب و معقول به نظر میاد و چیزی که تو همه این راه‏ها یکسانه هدف و مقصده که به راه‏ها ارزش میده و اون‏ها رو در یک سطح قرار میده.
بازگشت به نقطه آغاز و از صفر شروع کردن هم یه امر محاله.تا اینجا اومدم و نمیتونم به این سادگی‏ها این راه رو برگردم و کل قدم‏های قبلی رو پاک کنم.این قدم‏ها بودند که من رو ساختند و پاک کردنشون یعنی نابودی و بی هویتی.

خالی


آخ که چه قدر دلم گرفته.چند روز بود که دلم میخواست بگیره ولی فرصتش پیش نمیومد.
بالاخره دیروز با بارش این بارون فرصتش پیش اومد.دلم گرفت،تنگ شد؛نمیدونم واسه چی،واسه کی.
گیج و منگ و گنگ شدم.سست شدم.یه حس غریب.یه دفه خالی شدم.خالیه خالی.دیگه دلم نمیخواست داد بزنم.دلم نمیخواست به چیزی فکر کنم.دلم میخواست تا صبح تو ترافیک زیر بارون بمونم و به صدای برخورد قطره‏های بارون به سقف ماشین گوش کنم و به رفت و برگشت برف پاک،همراه صدای جیر جیرش که با صدای بارون قاطی میشدن،نگاه کنم و یه آهنگ رو خودم واسه خود خودم زیر لب زمزمه کنم؛من خالی از عاطفه و خشم،خالی از خویشی و غربت،گیج و مبهوت بین بودن و نبودن ...
دلم میخواست برم زیر بارون و بدون ترس از خیس شدن قدم بزنم.دلم میخواست بدون توجه به سرما پنجره رو تا ته باز کنم تا صدای برخورد قطره‏های بارون به شیروونی ایرانیتی که چند متر بیشتر باهام فاصله نداره رو بهتر بشنوم.تو سکوت مطلق،فقط صدای بارون باشه و من.دلم میخواست تا صبح کنار پنجره وایسم و به قطره‏های بارونی که با نور چراغ خیابون روشن میشن،زل بزنم.
خودم باشم و خودم ولی نبودم و نبودم؛نتونستم که باشم.
کارهایی رو که دلم میخواست انجامشون بدم نتونستم انجام بدم.من موندم با یه دل پر از غم.شاید دوباره باروونی بباره و غم‏های دل منو بشوره و با خودش ببره.
*فقط حس و حال من این طور نیست.با خوندن مطالبی مثل این مطلب(یک دقیقه سکوت،سرگیجه) فهمیدم که در این تنهایی،تنها نیستم.تو این خالی بودن فقط من نیستم که خالیم.به امید اون روزی که دوباره پر شیم و بتونیم کار درستو انجام بدیم.
*هر وقت دیگه‏ای که بود خودمم با خوندن این چیزا میگفتم عاشق شدی!!ولی این کجا و آن کجا.
*میگن سال 2010 شده.خواب به من چه!!چی به من میرسه به غیر از یه سری تحریمات جدید.تحریمات هدفمندی که آقایون غربی میگن فشاری به مردم وارد نمیکنه!!(یعنی ما اینقد اُسکولیم که هر کی هر چی گفتو باور کنیم!؟)
در هر صورت به اونایی که کریسمس رو قبول دارن تبریک میگم عیدشون رو.