عوارض

به دلیل دل درد رفتم دکتر.بهم دارو داد.تو قسمت عوارض دارو نوشته بود:
در هفته‏های اول درمان به دلیل افزایش تمایل به خودکشی باید بیمار تحت نظر باشد!!

طهران تهران

وقتی که مهرجویی مثلا میخواهد مستند بسازد؛
آقای مهرجویی،لطفاً،خواهشاً،التماساً دیگه از این کارا نکن.
وقتی فیلمی خیلی شبیه به فیلم دیگری میشود؛
"کسی از گربه‏های ایرانی خبر ندارد" در ورژنی کاملاً پاستوریزه و استرلیزه.
وقتی این دو مورد میشوند دو قسمت از یک فیلم سینمایی بدون داشتن هیچ ربطی؛
وقتی تمام دست اندرکاران این دو قسمت با هم تفاوت دارند؛
شما برنده شدید!با یک بلیط دو فیلم دیدید!البته اگه اوایل فیلم خوابتان نبرده باشد!
وقتی این چُنین میشود فیلم به درد جرز لای دیوار میخورد!!

بسوز!

 *آی بسوز که من هنوز پست هوا میکنم.
 آزادی بیان ...
خداییش دقت کنید ببینید چی میگه!؟میگه آزادی بیان*
نگفته که آزادی نوشتار!!پس چرا بهونه میاریم که چرا روزنامه‏هامونو میبندن و سایتا و وبلاگا و حتی بلاگر رو بلاک میکنن!؟اینا همش نوشتار هست و ربطی به بیان نداره!!
*لغت‏نامه دهخدا:
# پيدا و آشکار شدن . (منتهي الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پيدا شدن . (ترجمان القرآن ). اتضاح . (اقرب الموارد): بانه بياناً; آشکار کرد آنرا. (ناظم الاطباء). سخن پيدا و گشاده گفتن .
# پيدا و ظاهر کردن چيزي . (آنندراج ) (غياث ). پيدا کردن . (ترجمان القرآن ).
# افزون آمدن در فضل (لازم و متعدي ). (ناظم الاطباء).
*لغت‏نامه معین:
1 ـ پيدا شدن ، آشكار شدن .2 ـ شرح ، توضيح . 3 ـ زبان آوري ، فصاحت . 4 ـ علمي است كه آوردن يك معنی به طرق گوناگون را مي آموزد.
*برای ورود به صفحه اصلی بلاگر از اینجا هم میتوانید اقدام کنید:(البته فقط برای ورود)

زندگی

هیچی نبود.بزرگ شد.به جایی رسید.بزرگتر شد.به همه چی رسید.به چیزایی رسید که هیچی نبودند.همه هیچ‏هارو جمع کرد.اینقد جمع کرد که هیچی تمام وجودشو گرفت.هیچ‏تر از هیچی‏ شد که بود.تمام عمرش فقط هیچ‏ها رو جمع کرده بود.حالا دیگه از زندگی هیچی نمیخواد.از زندگی چیزی میخواد که ارزش تلف کردن این همه عمر به پاش رو داشته باشه.چیزی که غیر از هیچی باشه.چیزی که بعد رفتنش هیچکس اونو یادش نره.چیزی که بعدش نگن از بس هیچی جمع کرده بود،هیچ کسی نشده بود.هیچ کسی که هیچی از خودش باقی نذاشت.
باید به چیزی رسید.باید چیزی به یادگار گذاشت.چیزی به رسم امانت به ما سپرده شده؛زندگی.
چیزی هم ما به رسم امانت برای این زندگی باقی بذاریم؛
شاید چیزی مثلِ زندگی

هیچ


از زمانی که فیلمی چون اخراجی‏ها که هرچه قدر هم دردرونش دنبال معنا و مفهوم بگردی دو زار هم کاسب نخواهی شد،شده است پرفروش‏ترین فیلم تاریخ سینمای ایران،دیگر کارگردانان هم_حال برای فروش بیشتر یا حداقل اگر جنبه مثبت را بخواهیم در نظر بگیریم،برای تبلیغ فیلمشان و دیده شدنش_رو به استفاده از چنان لغات و حرکاتی آورده‏اند.
از طرفی این لغات و حرکات در بین افراد جامعه به وفور یافت میشود و کسی نیست که با آنها آشنایی نداشته باشد و از طرفی دیگر وظیفه رسانه‏ای مانند سینما فرهنگ‏سازی و حذف چنین حرکاتی میباشد و نه تبلیغ و عادی نشان دادن آنها.
فیلمی همچون هیچ هم از این قاعده مستثنی نشده.درون مایه این فیلم به خودی خود میتواند بار سنگینی از معنا و مفهوم را منتقل کند و نیازی به لوده‏گری و حرکات جلف و سبک نداشت_ این حرکات فقط باعث کاهش میزان تاثیرگذاری و انتقال مفهوم فیلم شده است_ولی حیف که برای مخاطبی که بعد از تماشای فیلم تنها این حرکات به یادش میماند و نحوه قضاوت و میزان رضایت‏مندی از فیلم به میزان این حرکات بستگی دارد جور دیگری نمیتوان فیلم ساخت.
البته شاید در این میان چنین مخاطبی هم به صورت ناخودآگاه به درون مایه فیلم پی برد.
شروع فیلم هیچ ضعیف و کسالت آور است و نقطه قوت فیلم هم سکانس پایانی است که با تلخی خود باعث میشود مخاطب لوده‏گی‏های به کار رفته را تا حدی فراموش کند.
*کدام فیلم سینمای ایران هست که دیدنش 4000 تومان ارزش داشته باشد!؟اگر روزهای سه‏شنبه نبود دیگر رفتن به سینما هیچ رقمه نمی‏ارزید.

سر درد


سرم درد میکند.دراز کشیده‏ام روی تخت.نای تکان خوردن ندارم.چراغ خاموش است. نورش چشم هایم را اذیت میکند؛شاید هم مغزم را میسوزاند!نور همچون آتشی از چشم‏هایم وارد میشود و به درون مغزم نفوذ میکند و آتشی به مغزم می‏افکند و آن را خاکستر میکند!
نوشتنم می‏آید در این هیر و ویر.گویی چیزهایی درون سرم بالا و پایین میروند و خود را به در و دیوارِ چفت و بست شده سرم میزنند و راهی جز دریچه چشمانم را برای رهایی از این زندان تنگ و تاریک افکارم پیدا نمیکنند.باید آزادشان کنم؛باید با نوشتن نجاتشان دهم.باید بگذارم بیرون بریزند تا شاید کمی آرام گرفتم.
خودکار و دفتر 2 متری آن طرف‏ترند.بیایید...کمی جلوتر بیایید...یک کم دیگر...آه!گرفتمتان!
سریع بر میگردم سر جایم.دفتر را باز میکنم.چشم‏هایم را هم ترسان و لرزان اندکی میگشایم تا شاید بتوانم راه نفوذ روزنه آتشی که ناغافل راه نفوذ به آن را یافته،سد کنم.تاریک است.همین نور هم کافی‏ست.با باز شدنشان قسمتی از دردهایم به سرعت بر روی کاغذ میریزند و آن را سیاه میکنند.
کلمات را پشت سر هم قطار میکنم.قطاری که هدایتش به عهده چشمان من است.قطاری که بدون نیاز به ریل به هر سمتی پر میکشد.
چشمانم سرشار از امید و زندگی‏ست و حتی این سر درد لعنتی هم نمیتواند سد راه بلند پروازی‏هایش شود.
چشمانم مرا با خود میبرند... .
همچنان سرم درد میکند... .
شنبه 14 فروردین 1389

برنامه نوروزی


_شما برنامه های نوروزی صدا و سیما رو تماشا کردید؟
_بعله.چه جورم!
_نظرتون در مورد برنامه ها چیه؟
_از بس که شاد و مفرح و متنوع و آموزنده بودند نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و تلویزیون رو از پنجره پرت کردم بیرون!!