24؟

* قرار است نهایتِ سطحِ دغدغه‌های یک جوان در این پست مورد نقد و بررسی قرار گیرند. پس حواس خود را خوب جمع کنید. می‌خواهیم به حسابِ دقیقِ سن بپردازیم!

داستان از تیتر دو پست پیش و عدد 24 شروع شد. برای منِ متولدِ سال 68. همین حالا هم اگر کسی از من بپرسد چند سال داری پاسخ خواهم داد 23 سال.  از آن سنی هم گذشته‌ام که بخواهم خودم را بزرگتر نشان دهم تا شاید از این طریق دیگران هم حساب دیگری رویم باز کنند و مرا در بین خود بپذیرند و به این دلیل بگویم 24 سال هم غلط نیست!
برای توضیح از ابتدایِ کار شروع می‌کنیم که شاید راحت‌تر باشد توضیح‌اش.
اول مرداد سال 68 را در نظر بگیرید و یک سال بعدش یعنی دقیقن اول مرداد سال 69 را. از 68 تا 69 یک سال تمام گذشته و نوزاد به دنیا آمده یک سالش تموم شده و شمعِ نشان دهنده‌یِ عدد 1 را بر روی کیک تولدش در روز اول مرداد سال 69 فوت می‌کند(البته که در آن سال پدر مادرش آن‌را فوت می‌کنند به جایش!). از فردای آن روز این نوزاد وارد سال دوم زندگی خود می‌شود و روزهای دو سالگی را سپری می‌کند؛ یعنی از سال 69 تا سال 70 تمامن روزهای دو سالگی هستند که در حال سپری شدن می‌باشند. حال در نظر بگیرید روز اول دی ماه سال 69 را. وقتی کسی از پدر و مادر نوزاد پرسید: "آخی. نازی. این کوچولویِ نازمون چند وقتشه؟" پدر مادر در جواب چه گفته بودند؟ مطمئنن تمام حواس خود را به کار گرفته و به حساب و کتاب دقیقی با تمام انگشتان دست‌های خود پرداخته بودند و گفته‌اند: "یک سال و پنج ماه". کاملن هم درست جواب داده بودند. یک سال تمام به اضافه پنج ماه. پنج ماهی که از سال دوم زندگی و از دو سالگی‌اش گذشته. این چند ماه‌ها در عنفوان نوزادی برای پدر-مادرهایِ ذوق و شوق داشته‌ی ما بسیار مهم بوده‌اند. ولی به مرور اهمیت خود را از دست دادند و در سنین نوجوانی و جوانی این طور اعلام سن نمودن جنبه‌ای مضحک خواهد داشت(که من دارم این کار مضحک را هم اینک انجام می‌دهم) و اگر در دی ماه سال 91 از من پرسیده شود: "چند سالته؟" جواب این خواهد بود: "23"؛ و نه: "23 سال و پنج ماه". با فاکتور گرفته شدن ماه‌ها و فقط بازگو کردن سال‌هایی که سپری شده‌اند و تمام شده‌اند. ولی اینکه بگویم از روز دوم مرداد ماه سال 91 وارد روزهای 24 سالگی شده‌ام(روز دوم مرداد می‌شود اولین روز از 24 سالگی و بیان سن به صورت 23 سال و یک روز) پُر بی‌راه نگفته‌ام.

* همیشه جدی بودن و پست‌های آنچنانی گذاشتن را دوست ندارم. این‌طور بودن و جدی و غیرجدی بودن و گاهن پرداختن به مسائل بی‌خود را بیشتر دوست دارم. مانند زندگی روزمره که با همه این‌ها سر و کار داریم. هرچند آدم‌های جدی و دغدغه‌های آنچنانی‌دار دوست‌داشتنی‌تر هستند.

فرهنگ/شکم!؟

یک. توضیحاتی در ابتدای مجله فیلم:
"خواننده عزیز، افزایش 130 درصدی قیمت کاغذ طی هفت ماه گذشته، نفس نشریات مستقل خصوصی را به شماره انداخته است. در اردیبهشت 1390 که جنس کاغذ متن مجله را ارتقا دادیم، هر بند کاغذ(پانصد ورق 60 در 90 سانتیمتری که پشت و روی هر ورقش 16 صفحه مجله چاپ می‌شود) 22 هزار تومان بود.از دی ماه سال گذشته قیمت‌ها به تدریج افزایش یافت، و دو هفته پیش برای مصرف این شماره، هر بند آن را 52 هزار تومان خریدیم؛ چه کسی از قیمت‌های ماه‌های بعد با خبر است؟ ..."
با این حرف‌ها سخت نیست حساب کردن هزینه کاغذ به کار رفته در چاپ هر مجله. راهکارها هم افزایش قیمت، کاهش صفحات و با یک درجا زدن و برگشت به دوران عقب‌افتادگی و روی آوردن به کاغذ کاهیِ رنگ و رو رفته و منسوخ شده، است.
این هم از غم فرهنگمان. در این بحبوحه خیلی‌ها عطای فرهنگ و کار فرهنگی را به لقایش می‌بخشند و به رفع احتیاجات اولیه بسنده می‌کنند.
دو. یکی از آشنایان شاغل در بازار بزرگ تهران و عمده فروش‎‌های آن از نوع مواد غذایی‌اش تعریف کرد که پخش کننده روغن نباتی در چند ماه گذشته دو بار از تحویل جنس با قیمت قبلی طفره رفته. اولین بار در شب عید و به فاصله یک روز از دریافت سفارش و به دلیل افزایش 5-4 هزار تومانی یک واحد کالا(مثلن باکس) روغن به فاصله 24 ساعت؛ و دیگری دو هفته پیش. این بار نیازی به گذشت 24 ساعت هم نبود و فاصله‌یِ 8-7 ساعته‌ی صبح تا بعد از ظهر کافی بود تا افزایش قیمتی 10 هزار تومانی(از 33 هزار تومان به 43 هزار تومان) در زمان صحبت اولیه و سفارش جنس و افزایش 13 هزار تومانی(با قیمت 47 هزار تومان) در زمان تحویل جنس به ازای هر واحد کالا در روز بعد مواجه گردند!
بگذریم از سایر اجناس. این هم از غم نان‌مان که بر هر چیزی تقدم دارد.
سه. صف‌های مرغ دولتی را کسی نیست که ندیده باشد. گرانی یکی از دلایل. نداشتن فرهنگ و درک و فهم درستی از بلایی که دارد بر سرمان می‌آید دلیل پر رنگ‌تری برای این صف‌هاست. شکمت را پر کن، در سرت چیزی وجود نداشت ایرادی ندارد!

24

مهم نیست از تو حوض مواد شیمیایی پریده باشم بیرون یا بر اثر یک جهش ژنتیکی و تکامل یافته‌ی یک جفت میمون باشم و یا از خلقتی هوشمند بوجود آمده باشم و ساخته‌ی دست خدایی باشم که وقتی بیکار شد به گِل بازی پرداخت و از توش چیزی به اسم انسان پدید آورده باشد. شایدم به کل هیچ کدام از این فرضیات و بینهایت فرضیات دیگر. در این لحظه مهم نیست.
مهم اینه که تکرار شد و تکرار شد و رسید به من. به روز تولد من. به روز بودن من.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
یکی از خوبی‌هایی که چنین روزی داره اینه که میشینی برای خودت حساب کتاب می‌کنی. حساب کتاب سالی که گذشت. چی بودی، کی بودی؛ حالا چی شدی؛ کی شدی. به ورق زدن خاطرات یک سال گذشته می‌پردازی. باهاشون می‌خندی وشاد میشی و یه جاهایی هم دلت می‌گیره. به هر حال هر چیزی بوده و شده دیگه تموم شده و رفته. گذشته‌ها گذشته. حالا یک سال دیگه پیش رو داری که باید خودتو آماده کنی برای مبارزه با پستی‌ها و لذت بردن از بلندی‌هاش.
به امید داشتن سالی بهتر از تمام سال‌های قبل... .

حقیقت/قضاوت/نظم/اختیار؟

تنها معیار و ملاک قضاوت بین دو نفر و تبرئه یا گناهکار شناختن یکی از طرفین از نظر نفر سوم، میزان دوستی و علاقه شخصی آن شخص به یکی از آن دو نفر است. بدون آنکه حقیقت آن طور که هست در نظر گرفته و دیده شود. در اصل هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد که بر اساس آن قضاوتی صورت گیرد. بینهایت حقیقت به تعداد افراد روی زمین و از دیدگاه شخصی وجود دارد که هر کدام به نوبه‌ی خود حق و حقیقت دارند. تا وقتی از دیدگاه دو شخص حقیقت دو صورت گوناگون می‌تواند داشته باشد، هیچ قضاوتی درست نیست و نباید صورت گیرد. حتا از قوانین مورد قبول اکثریت هم می‌توان با دیدگاه‌های مختلف، برداشت‌های گوناگون داشت.
در اصل همه افراد می‌توانند حق داشته باشند و حقیقت را تشخیص دهند ولی در عین حال از دیدی دیگر هیچ حقی ندارند و حقیقت چیز دیگری‌ست.
دو نتیجه از یک متن:
یک. یکی از علل گرایش به دین و قانون جهت پذیرش حقیقت مطلق و ایجاد نظم.
دو. یکی از علل گریز از دین و قانون به جهت تعیین و تکلیف حقیقت و قضاوت از دید دیگران و سلب حقیقتِ وجودی فرد برای داشتن دیدی متفاوت و زیر علامت سوال قرار گرفتن قدرت اختیار.
یک، دو!؟

معما

اون چیه که در صورت عام به قدرت، سیاست، قانون و امنیت و روابط اجتماعی و علم و دانش و فرهنگ و هنر ...؛ و در صورت فردی به خوابیدن و بیدار شدن و (با عرض پوزش)گوزیدن و شخصی‌ترین روابط بین زوجین و پوشش و خوردن و آشامیدن و نگاه کردن و حرف زدن و ...؛ و در بی‌ربط‌ترین مسائل به چگونگی ورود به دستشویی و استفاده از تکنولوژی و ورزش حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای و محیط زیست و بلایای طبیعی و قحطی و تفریح و ...، ربط داره و حق دخالت و تعیین تکلیف داره؟

کفرگویی

حتا وقتی در دل خود هم از خدا گِله می‌کنم، از این می‌ترسم که مبادا فردا روزی صاعقه‌ای بر سرم فرود آید و در جا خشکم کند!
این چنین بارمان آورده‌اند. یا به تعبیر بهتر، نقشی از چنین خدایی در نظرمان ترسیم کرده‌اند و چهار میخه‌اش کرده‌اند بر دیواره‌یِ ضمیر ناخودآگاه‌مان. خودشان می‌گویند رحمان و رحیم است. تاکید هم بر تمامی صفات خوب است. چنان تاکیدی که درونش انکاری تهدید آمیز نهفته است از اینکه خواندن خدا با هرگونه صفاتی خلاف این‌ها مجازاتی سخت در پیش خواهد داشت.
می‌گویند قادر و متعال است و به دور از هرگونه عیب و نقص. ولی انسان‌هایی آفریده که نمی‌فهمند! عقلشان آن‌قدر ناقص است که دلایل بسیاری از رویدادها را درک نمی‌کنند. توانایی درک کردن را به آن‌ها نداده و توقع دارد کسی که درک نمی‌کند کفر نگوید. و کفر گفتن جزایی ندارد جز آتش جهنم.
همان‌طور که کودکی از پدر مهربانِ همیشه خشمگین خود می‌ترسد و نمی‌تواند در چشمان اون نگاه کند و با او سخن بگوید، من هم از از خدایِ مهربان خود می‌ترسم!