شهر هرت

جنس کتاب از کاغذ است و با گرانی کاغذ طبعن قیمت کتاب هم افزایش می‌یابد. این قابل درک و قابل قبول است و مانند گرانی سایر کالاها باید به پایش سوخت و ساخت.
نکته غیر قابل درک و پذیرش، برچسب‌های قیمت افزایش یافته‌ی جدیدی است که بر روی قیمت کتاب‌های موجود در کتاب‌فروشی‌ها چسبانده می‌شوند که چاپشان مربوط به سالیان گذشته است و قیمتشان متناسب با بهای تمام شده‌ی چاپشان در آن سال تعیین شده و پشت جلد آن نوشته شده بود. حتا اگر کتاب چاپ جدیدی هم نداشته باشد شامل حال این افزایش قیمت می‌شود! نمی‌دانم گناه از آب گل آلود ماهی گرفتن و این سودجویی غیرمنصفانه بر گردن ناشران است یا خود کتاب‌فروشی‌ها. ولی هر چه هست کار زیبایی نیست. مخصوصن از جانب اشخاصی که دستی در عرصه فرهنگ دارند و کار نشر و پخش محصولی فرهنگی را بر عهده دارند و گاهن خود را از قشری جداگانه می‌دانند.
گاهی هم مانند تصویر زحمت چسباندن برچسب داده نمی‌شود و افزایش قیمت مستقیمن در فاکتور اعمال می‌شود.

منبر

بیزارم از منبر و حرف‌های بالای منبری. چه بالای منبر آخوند باشد و چه غیر آخوند، چه قرائتی باشد و چه شریعتی و چه دکتر فرهنگ هلاکویی!
نهایت بی‌اختیاری‌ست مغزت را دست کسی سپردن که به سلیقه‌ی خودش از هر طرفش خواست گاز بزند و به شکلی که خودش دوست دارد، درش بیاورد.
منبر یک مشکل اساسی دارد. تنها یک نفر حرف می‌زند. در جایگاه خدا قرار می‌گیرد، شنوندگانِ محض بدون داشتن آنچنان اختیاری جهت بیان نظرات خود، با یک حساب ساده می‌شوند بنده‌ی خدا و بنده هم که در برابر قدرت و اراده‌ی خدای خود هیچ قدرت و اراده‌ای نخواهد داشت و تسلیم در برابر او و فرمان‌های اوست.
کارشان دقیقن مثل فال‌گیرهاست! آنقدر حرف می‌زنند و آنقدر حرف می‌زنند و آنقدر حرف می‌زنند تا گیجت می‌کنند و سرت را به دَوَران می‌اندازند و قدرت تفکرت را می‌گیرند و تفکر خودشان را در جایش قرار می‌دهند.
جای علم، دین، جلسات جامعه‌شناسی یا روان‌درمانی، در کلاس درس است و جلسات مشاوره‌ای با مشارکت همه‌ی شرکت‌کنندگان و نه بالای منبر.