سرم درد میکند.دراز کشیدهام روی تخت.نای تکان خوردن ندارم.چراغ خاموش است. نورش چشم هایم را اذیت میکند؛شاید هم مغزم را میسوزاند!نور همچون آتشی از چشمهایم وارد میشود و به درون مغزم نفوذ میکند و آتشی به مغزم میافکند و آن را خاکستر میکند!
نوشتنم میآید در این هیر و ویر.گویی چیزهایی درون سرم بالا و پایین میروند و خود را به در و دیوارِ چفت و بست شده سرم میزنند و راهی جز دریچه چشمانم را برای رهایی از این زندان تنگ و تاریک افکارم پیدا نمیکنند.باید آزادشان کنم؛باید با نوشتن نجاتشان دهم.باید بگذارم بیرون بریزند تا شاید کمی آرام گرفتم.
خودکار و دفتر 2 متری آن طرفترند.بیایید...کمی جلوتر بیایید...یک کم دیگر...آه!گرفتمتان!
سریع بر میگردم سر جایم.دفتر را باز میکنم.چشمهایم را هم ترسان و لرزان اندکی میگشایم تا شاید بتوانم راه نفوذ روزنه آتشی که ناغافل راه نفوذ به آن را یافته،سد کنم.تاریک است.همین نور هم کافیست.با باز شدنشان قسمتی از دردهایم به سرعت بر روی کاغذ میریزند و آن را سیاه میکنند.
کلمات را پشت سر هم قطار میکنم.قطاری که هدایتش به عهده چشمان من است.قطاری که بدون نیاز به ریل به هر سمتی پر میکشد.
چشمانم سرشار از امید و زندگیست و حتی این سر درد لعنتی هم نمیتواند سد راه بلند پروازیهایش شود.
چشمانم مرا با خود میبرند... .
همچنان سرم درد میکند... .
شنبه 14 فروردین 1389
۱۶ نظر:
یه چیزی هم راجع به دل درد مینوشتی...من الان دلم درد میکنه.بزرگترین مرض دنیا به نظرم دل درد داره میاد
:(
@ دنيا
يه چيزي هست كه مي گه اگه مي خواي از روزگار بنالي،سه تا چيزو چك كن: خوابت نمياد؟ اگه نه، گرسنه نيستي؟ اگه نه، دستشويي نداري؟
مي گن وقتي اين سه تا رو داري تازه مي فهمي تنها درد دنيا اون لحظه پيدا كردن همون توالته س :))
حالا حكايت دل درد توئه
***
خطاب به صاحابش
آقا نوشته تو بسيار دوست داشتم !
از معدود دفعاتيه كه مي بينم اينطوري مي نويسي و با استناد به حافظه م مي گم بهترينش
فضايي كه توصيف كردي رو كاملاً لمس مي كنم
حالا ببين چيزايي كه تو اون سره،اون چشما رو با خودش تا كجا مي بره ...
حال میکنم ما همه با هم ان میشیم بعد میریزم یه جا:دی
.
من یادم رفت بگم راستی
خوب نوشتی سینا
کاملا حس آشنایی بود
البته من اینجور وقتا تا میخوام شروع کنم میبینم هیچی نمیتونم بگم!یعنی حس میکنم نمیتونم بنویسم
ان میشیم=آن میشیم
=))))))))))))))))
ببخشید بی ادبی تایپی رخ داد!
=)))))))))))))
چي دنيا ؟ خجالتم خوب چيزيه !
البته اميدوارم اگرم خواستيم بشيم با هم محشور شيم :))
آخه يه مدت فاطمه نبوده ما عقده اي شديم بريزيم يه جا. اصولاً وعده ديدار ما اون وره كه وسايل اياب و ذهاب هم موجوده و مراسم درون مكان قدس منعقد مي گردد
استامینفون کدئین...حلال مشکل ها!!!
به عنوان یه نوشتهی صرفن درد ِدل مانند (یا به قول بچهها دلنوشته) هیچ نقدی نمیشه وارد کرد به متن.
اما چون زیرش تاریخ زدی، حس میکنم به عنوان یه کوتاهنوشتهی کتابی داری نگاهش میکنی. یعنی یه تلاش برای نوشتن. اینجا با تمام حس بدی که ممکنه این کامنتم منتقل کنه باید یه سری چیزا رو بگم. دارم میبینم افتادنت رو به دامی که خیلیها افتادن توش و جدن با افتادن توی این دام نویسنده شدن یا حتا زیبا نوشتن محاله. مشکل اصلی هم اینهکه اگه غرقاش بشی به این راحتیها نمیتونی دربیایی. این هم که تصمیم گرفتم الآن توضیح بدم به این خاطره که هربار به زبان معیار (همین لحن کتابی) مینویسی خیلی ازت تعریف میکنن، درحالی که من دلیل این تعریف کردنا رو صرفن تغییر لحن میدونم نه بهتر شدن مطلب. مورد دوم اینه که بار سومه دارم افتادنت به این دام رو میبینم و به عنوان یه دوست وظیفه دارم برای یکبار این رو توضیح بدم.
بذار این کار رو با حلاجی کردن متنات انجام بدم که بهتر اثر کنه. یعنی مثال داشتهباشی برای تطبیق حرفای من با نوشتهات.
"شاید هم مغزم را میسوزاند!" ... وسط یه متن جدی نباید اینجوری علامت تعجب بذاری. کاملن حس خواننده رو به بازی میگیره اون لحظه و این اصلن خوب نیست. علامت تعجب مثل یه پتک میمونه که باید به موقع بزنیش و به جای مناسب هم بخوره. الآن انگار زدیش به شیشه. جز شکستن اون شیشه کار دیگهای نمیکنه.
"نور همچون آتشی" ... خیلی زود رسیدیم به اون دامی که میگم. تو یه برداشت اشتباهی داری از رسمی نوشتن، که فکر میکنی رسمی یعنی کاملن متفاوت با غیررسمی. درحالی که این دو لحن (رسمی وغیررسمی) خیلی نقطهی مشترک دارن. "همچون" مال 70 سال پیشه. الآن اگه بگی توی ذوق میزنه. کلمههایی با همین سبک، مثل "همچون، بهمانند، بهسان" مال زبان نوشتههای امروزی نیست. توی شعر هنوز میشه استفادهشون کرد اما نوشتهها خیلی وقته پوست انداختهن. خیلی سخت نیست پیدا کردن مرز این واژهها. کمی نوشتههای امروزی بخونی (که خوندی) دستت میاد چی میگم.
حالا از اینجا اون واژههایی که به نظرم همین مشکل رو دارن بیتوضیح مینویسم.
درون ... داخل ِ، توی ِ،...
میافکند ... میاندازد.
اندکی ... کمی.
میگشایم .... باز میکنم.
بر روی .... "بر" اضافهست.
حالا باقی نقدها بمونه واسه بعد. تا همینجا میشه اون دامی که میگفتم. خلاصهاش اینکه از "تکلف" فاصله بگیر. هیچوقت این تکلف خوب نبوده. تاریخ رو هم که ببینی ثابت میکنه این حرف رو بهت. فقط متنهای در زمان خودشون ساده نوشته شده باقی موندن. بقیه فقط برای معرفی "نثر متکلف" بهدرد میخورن.
@حیاط خلوت
به گرد پای نوشته های شما که نمیرسه
جرئت داری با حرفای ذهن آشفته بازم تعریف کنی!؟:دی
@دنیا
بابا موقع دل درد کل وجود و اعضای آدم از کار میفته و نمیشه در موردش نوشت!
بی ادبی چیه!؟اینکه لقب آقاست!!البته این بدترش هم میکنه!!
@بهانه
افاقه نکرد!
@ذهن آشفته
ممنون
بیشتر سردرد نوشته بود تا دردِدل نوشته!!برا این تاریخ زدم که اینو همون موقع که سرم درد میکرد نوشتم واقعا و نه بعدش که بخوام توصیفش کنم.
بالاخره باید برای اینکه کسی بتونه یه نوشته ادبی درست و درمون که سرش به تنش بیاَرزه بنویسه،باید هزینه ای هم کرد.هزینه ای که میتونه شرکت در کلاس های زبان شناسی و سبک شناسی و یا حداقل مطالعه کتاب هایی باشه که چنین نقدهایی رو انجام دادن.مطمئنا منم که تا الان هزینه ای نکردم نمیتونم به خوبی کسانی که چنین کاری کردند بنویسم.
خیلی ها هم ممکنه از خوندن همون کلمات 70 سال پیش به وجد بیان.نمیدونم مقایسم درسته یا نه ولی اینم میتونه مثل آهنگی باشه که چندین سال پیش خونده شده و هنوزم آدم های امروزی از شنیدنش لذت ببرن.
اصلا حرفایی رو که زدی رد نمیکنم.خیلی هم دوست دارم چیزی بنویسم که نظر هر کسی رو به خودش جلب کنه.اصلا گاهی اوقات این تغییر لحن رو به خودم میدم که همین کار رو بتونم انجام بدم.
و اینکه اصلا به این تا حالا فکر نکردم که بخوام چیزی بنویسم که آیندگان هم ازش تعریف و تمجید کنن چون اصلا خودم رو نویسنده نمیدونم.فقط الان دارم برای ارضا یه سری از تمایلات درونی خودم مینویسم و به نوشتن به عنوان یک حرفه اصلا نگاه نمیکنم.
بازم ممنون از توضیحاتت و تمام سعیم رو میکنم که حداقل چیزایی رو که گوش زد کردی رو رعایت کنم.
خب راستش میخواستم اون کامنت رو ادامه ندم. یعنی جواب ندم. ولی دوتا از حرفهات رو که دیدم گفتم سکوت نکنم که فکر نکنی چون قانع شدم چیزی نگفتم. استثنائن:
اول اینکه خوب نوشتن قرار نیست لزومن موجب نویسنده شدن بشه. یعنی اگه کسی نخواست نویسنده بشه نباید تلاش کنه بهتر بنویسه؟
اما اینکه میگی لذت ممکنه داشته باشه مثل یه آهنگ قدیمی، کاملن مردوره، لااقل در مورد این مدل از متن. حرفات رو اونایی که از این سبک لذت میبرن (از من بپذیر نزدیک به صفر ان) میپذیرن، اما فقط حرفات رو. نه در تطبیق با متنات. حالا چرا؟
چون متن تو قدیمی هم نیست. اون متنی که بشه بهش گفت متکلف خیلی باید لغات قدیمی و مهجور و سخت توش باشه. یعنی این تکلف باید نشسته باشه به ذهن نویسندهاش. متن تو فقط چندتا فعل و حرف اضافهی متکلف داره. حالا چه اتفاقی میافته؟ چون ناهماهنگی ایجاد میکنه بیشک برای همون قشر هم لذتبخش نیست. یعنی اگه فکر میکنی دوست داری اون مثال آهنگ قدیمی برات صادق باشه باید خودت رو کامل نزدک کنی به سبک قدیمی. چون الآن نوشتههای رسمیت سرگردانی واضحی بین تکلف و سادهنوشتن دارن (که این سادهنوشتن جز در مورد متون ادبی همیشه بهتره). وضوحاش هم به قدری (برای من لااقل) زیاده که میتونم با اطمینان بگم کسی اگه جز این بهت گفت اشتباه میکنه.
تازه بحث همون لذت هم به قدری جای شک داره که بهتره روش حساب نکنی.
ترجمههایی که 40،50 سال پیش انجام شده رو یه نگاه کن تو کتابفروشیها. دیگه کسی نمیخردشون. طوری شده که که ناشرها به فکر تجدید ترجمه افتادهن.
البته تو مختاری به عنوان نویسندهی این مطالب هرجوری دوست داری بنویسی. من هم فقط تجربهای رو دارم در اختیارت میذارم که خودت ممکنه خیلی زمان ببره بهش برسی.
@ ذهن آشفته و سينا
با حرفاي علي در مورد نثر متكلف بسيار موافقم. به نظرم حرف بجا و دلسوزانه اي بود. خود منم تو نوشته يه سري از بچه ها اين جريان رو مي بينم اينكه وقتي مي خوان از نثر محاوره يا حتي طنز برن به كتابي يا حتي جد، يهو نثرشون تبديل مي شه به نثر ابن بطوطه. اما چون ماهيت استعداد نوشتاريشون همين كلام امروزه اين واژه هاي قلمبه سلمبه يهو خيلي مي زنن تو ذوق آدم. دقيقاً مثل اين مي مونه كه شما الان، با لباس قجر راه بيفتي بري تو خيابون . خب اين نثر تو دوره خودش جالب بوده و الان حتي روخونيشم ملالت آوره. همينطور تو استفاده از كاما، نقطه ، تعجب و بقيه علائم كه يلخي استفاده مي شن.
ولي با اين حرف علي مخالفم كه مي گه بقيه كه مي گن بهتر شد براي متن نيست صرفاً براي تغيير ادبياتشه. اين خيلي قضاوت سطحي ايه. من تحسين مي كنم اين نوشته رو و بهش نمي گم دام،مي گم شروع يه منش جديد كه بايد توش سينا راه خودشو پيدا كنه. دقيقاً سختي اين نوع نوشتن به همينه كه كلام و قلم خودتو متناسب با الان پيدا كني و طوري بنويسي كه نوشته ت بين يه خروار نوشته ديگه باشه امضاي تو پاش باشه يعني آدم از ادبياتش بفهمه سينا نوشته. به نظرم تحسين بر انگيزه چون با وجود خام بودنش به خاطر اينكه شايد روش زياد كار نكرده تا حالا،و با وجود واژه هايي كه علي گفت، اما تصوير سازي خوبي داشته.يعني خيلي ها هستن كه بلد نيستن يا نمي دونن كه چه چيزايي توي يه فضا نقطه قوت حساب مي شه كه با بيانشون (كه خود بيان هم به طور جداگانه يه هنره) بتونن خواننده رو همراه كنن و جذاب بنويسن. به نظرم سينا اين قابليت رو داره يعني مي تونه "مشاهده" و "دريافت" و "احساسشو" هضم كنه، حلاجي كنه و بيان كنه. ولي بايد رو بيانش كار كنه
به هر نحو شخصاً دوست دارم ازش بخوام رو اين بخش هم كار كنه . نه براي اينكه نويسنده بشه ، براي اينكه اين رو هم تمرين كرده باشه. شايد هم روزي به اين نتيجه برسه كه يه محاوره نويس خوبه ..
بايد خيلي راها رو بري تا خطتو پيدا كني
و مي توني :-)
خوب خوشحالم كه حالا خوبي :))
چقدر قشنگ حس و حالت رو منتقل كردي .
شهرزاد
سرور
چیزی که واضحه پیشرفت سیناست از یکی دو سال پیش تا حالا، بر منکرش هم لعنت.
اما من میگم چی میشه که یهو تا پست با لحن رسمی میذاره همه میگن اوف اوف عالی بود؟
من این تغییر نظر ناگهانی رو میگم بهخاطر تغییر لحنه. دقیقن حالت بدیه که تو جامعه هست. هرکی قلمبه سلمبه حرف بزنه میگن ایول چه باسواده طرف. یا هر شعری رو نفهمن فکر میکنن طرف انتهای مسیر شاعریه دیگه الآن. اینهم چیزی نیست که من سر سین بهش رسیده باشم. اتفاقن بهعکس، از نظرات بقیه نسبت به نوشتههای خودم این رو بهدست آوردم. کاری هم نمیشه کرد، جو غالب ما ظاهربینایم و تا فقط لحن عوض میشه میگیم خوب شده. حالا این وسط اگه واقعن خوب هم شده باشه و یکی به اون خوبی اشاره کنه گم میشه لای باقی نظرات.
وگرنه من هم منکر اون تصویرسازیها و ویژگیهای مثبت نیستم.
علي
آره اينو قبول دارم. منظورم به به و چه چه هاي بي مورده به خصوص وقتي به "عالي بود" اكتفا مي شه. خب دقيقاً چي عالي بود،كجاش عالي بود؟
اين مدل نوشتنا كه من نه بلدم خودم نه هيچ وقت حوصله خوندنشو داشتم و حتي تلاش نكردم اونطوري بنويسم. يه دوره اي چرا. يه زماني فكر مي كردم چيز مشتي نوشتن يعني هم پيچيده باشه هم نثرش سنگين. هر جمله اش يه كيلو . اما اون چيزي كه در مي اومد هيچ ربطي به درونيات منو سلايقم نداشت هر چند يه عده هم خيلي خوششون ميومد.
منم موافقم كه همديگه رو نقد كنيم يعني اصلاً درستش همينه. هميشه وقتي صرفاً تاييد مي شي درجا مي زني اما تو اين نقد بيان نقاط قوت هم به آدم اميد مي ده.
به نظرم برايند نظرات همه مون تو اين خيلي براي سينا و خودمون به درد بخور بود و شايد يه زمينه شه كه راحت تر و رك تر نظراتمون بديم (مثل تو) و خودسانسوري نكنيم
(خودمونو تحويل گرفتم :)) )
@ذهن آشفته و حیاط خلوت
ممنون از جفتتون که پی گیری کردید.انتقادات و پیشنهاداتون رو چتدبار خوندم و سعی میکنم همشون رو مد نظر داشته باشم.
من چنین ذهنیتی نسبت به یه سری لغاتی که علی بهش اشاره کرد و اشاره اش به این بود که این لغات باعث متکلف شدن نوشته میشن،نداشتم.این لغات رو بیشتر به عنوان لغاتی جذاب تر از لغات مترادفشون میدونستم.شاید برام از این نظر جذاب تر بودند که این لغات به همون دلیل قدیمی شدن کمتر مورد استفاده قرار میگیرن.
تغییر لحن از اون لحن آبکی که کاملا با زبان گفتاری نوشته شده به لحنی که توش لغات به شکل قلمبه و سلمبه به کار رفتن میتونه جذابیت ایجاد کنه چون این خودش ممکنه یه تغییر و پیشرفت رو نشوون بده که از اون لحن به این لحن رسیده هرچند از راه نادرست و غلطش!
سرور؛خود سانسوری چرا!؟من که همین جا هم گفتم از موافقت خوشحال میشوم و از مخالفت خوشحال تر.دیگه نقدی که از روی دوستی و به نوعی دلسوزی دوستانه باشه که به سانسور نیاز نداره.
من به شخصه میگم حتی اگه هیچ تعریفی هم از این نوشته نکرده بودید و سراسر ازش بد میگفتید اصلا ناراحت نمیشدم.اونقدرا هم بی جنبه نیستم:دی
@شهرزاد
ممنون از بابت خوشحالیت برای سلامتیم.امیدوارم سر درد رو منتقل نکرده باشم:دی
قابلي نداشت سينا
خودسانسوري رو هم كلي عرض كردم نه توي وب تو
ما كه اينجا لنگه كفش مي زنيم :دي
سینا جان لیزیک کردی ؟!
D:
ارسال یک نظر