از آن دسته کتابهایی که حرف دل آدم را با
زبانی که خودت نداری و قادر به زدنشان نیستی، میزنند. خودت را تصور میکنی که مغزت
را چند روزی به نویسندهای قرض دادهای تا او با قلمش ذهنیات شفاهییت را به صورت کتبی بر روی
کاغذ بنویسد. جاهایی هم که کمی غریبه هستند حاصل ذهنیات خود نویسنده
است و آنها هم جذابیتهای خود را دارند. ولی در بیشتر موارد ذهن، ذهن توست و
عقاید، عقاید تو.
پشت جلد:
"در یکی از میکدههای آمستردام،
مردی از خود و زندگی خود سخن میگوید و سقوط تدریجی خود را، مرحله به مرحله، شرح
میدهد. ژان باتیس کلمانس، که روزگاری در پاریس وکیلی مبرز و موفق، و نمونه انسانی
درستکار و گشادهدست و پاکباز بوده است، ایک بر این گذشته نگاهی هولناک میافکند و
در پرتو ذهنی هشیار، دروغ و دورویی خود و دیگران را فاش میسازد: در این جهان و در
این زمان هیچکس نمیتواند خود را بیگناه بداند. تصویری که کلمانس از خود عرضه میکند
ناگهان تصویر خود ما میشود."
۱ نظر:
اینو من استارت زدم بخونم اما پیشنهاد شد که همخوانی کنیم با دوستان رفت تو ویتینگ لیست. خوندم میام ببینم نظرم به نظرت نزدیکه یا نه :دی
ارسال یک نظر