داستان از آنجا شروع شد که استیو جابز
مُرد. یک شبه و ناگهانی. شاید هم نه خیلی ناگهانی؛ با آن سوابق بیماری و آن درمانها.
استیو جابزی که اسمش با اسم اپل گره
خورده بود. مدیری موفق در عرصه تکنولوژی.
خبرش به سرعت در دنیای مجازی پیچید.
واکنشها آغاز شد. شرکتهای رقیب به احترام این شخص پیامهایی دادند. شرکتهایی
که مطمئناً قسمتی از پیشرفت خود را مدیون اپل هستند؛ از سر سیاست رقابت با رقیب و
جا نماندن و پیشرفت و پیشرفت. آن رگ مردهپرستی ما باز هم ورقلمبید. پیامهای
تسلیت کاربران* و حتا عوض شدن عکس پروفایلها. کاربرانی که شاید هیچ ربطی به استیو
جابز و کارهایش نداشته باشند. کاربرانی که به واسطه داشتن گوشیای با مارک اپل خود
را زیر دِین استیو جابز میدیدند. فقط مانده لباس سیاههایشان را از گنجه در آورند
و 40 شب بر تن کنند و خرما و حلوایی برای شادی روح آن مرحوم سر چهار راهی پخش
کنند. گاهی کاسه داغتر از آش میشود دیگر.
به فاصله کوتاهی موجی جدید شکل گرفت.
موجی اعتراضی. اعتراضشان به ظاهر به این افراد بود ولی حرصشان را سر آن از همه جا
بی خبرِ از بین ما رفته، استیو جابز، خالی کردند. نوشتههایی نوشته شد که بد جور تن
آن مرحوم را در تابوت لرزاندند! حال در این بین گناه او به غیر از کمک به پیشرفت
تکنولوژی چه بود که بعد از مرگش باید اینگونه لعن و نفرین میشد و دستاوردهایش
همه پوچ و بیهوده و گاه حتا ویرانگر تلقی میشدند، خدا میداند.
*منظور کاربران ایرانی
۱ نظر:
فقط همین هر کسی تو این دنیا خواسته یا ناخواسته از افرادی مثل استیو جابز در زندگیش نشونه ای هست و باید اینو قبول کرد که وقتی یه شخصیت محبوب جهانی از بین ما میره عده ای حتی برای نشون دادن این که اون فرد رو میشناختن و از رفتنش ناراحت شدن اون کارایی رو که گفتی انجام میدن
(در مورد پاراگراف آخرت)یه حرفی رو همیشه ملکه ذهنت کن پشت سر آدمای بزرگ پِچ پِچو حرف مفت زیاده
ارسال یک نظر