باران

آخ که چه قدر دوست دارم باران‌های بهاری را. مخصوصن شبانه‌هایشان را. دلنشین‌ترین ریتمی که تا به حال شنیده‌ام. هرچند بار هم که تکرار شود برایم تازگی بار اول را دارد و به وجدم می‌آورد.
پنجره اتاق را چهار طاق باز می‌گذارم. هوای خنکِ بهاری، چمباتمه زدن زیر پتو را هم می‌طلبد. در پس‌زمینه‌ای از ریتم بی‌نظیر طبیعت که این‌بار قطرات باران نوازندگی‌اش را بر عهده گرفته‌اند، نفس میکشم و جان تازه‌ای می‌گیرم.
کم‌کم در باران غرق می‌شوم. در بارانی که گویی تمام بدی‌ها را شسته و رُفته. گم شدن در خیالات خود که در این بین مجالی برای خودنمایی یافته‌اند. هیچ چیز در زیر باران غیر قابل دسترس نیست. همه چیز حی و حاضر است. کافی‌ست چشم‌هایت را ببندی. در سکوتِ مطلق شب گوشِ دلت را بسپاری به باران.
چهارشنبه 9 فروردین 1391
3:00 A.M

۲ نظر:

دیلماج بانو گفت...

درسته که بارون شب قشنگه ولی من بارونای عصر رو بیشتر دوست دارم.وقتی هوا هنوز روشنه و می تونی برگا رو ببینی که زیر رگبار خیس میشن و سبزتر از همیشه دیده میشن، وقتی پرنده ها پرواز می کنن و زیر بارون اینور اونور فرار می کنن، وقتی می تونم بیام بیرون و زیر بارون راه برم و کسی نگه هوا تاریکه نرو
رگبارهای بهاری رو خیلی بیشتر دوست دارم، مخصوصا اولاش که بوی خاک بلند میشه و بعد با شدت بارون میاد و می تونی پنجره رو باز کنی و صداش رو گوش کنی، وقتی رعد و برق می زنه و یه دفعه بارون تند تر میشه
آخ که چقد دلم تنگ شده برای قطره های آبی که بعد بارون از رو برگها می چکه رو سرو صورتم و نصفشون هم درست تو چشم رو نشونه می گیرن!

FlishSa گفت...

khuuub bud