عقل!؟

حرف‌های یک مسلمان(؟):
در شب ۲۱ دسامبر سال ۲۰۱۲ در ساعت ۱۱ و ۱۱ دقیقه روز سایه این برج شیطانی بر کعبه احاطه داشته باشد میدانید یعنی چه؟
یعنی شیطان بر خدا تسلط یابد.
خدایا! این همه آیه نازل کردی، چی میشد یه آیه هم در مورد خرافات و و حرف مفت نازل می‌کردی خب!؟
این همه گفتی بشینید تفکر و تعقل کنید، یه جا هم میگفتی اینقد نشینید و بی‌خودی زور نزنید که آقای گودرزی رو به آقای شقاقی ربط بدید.
هر برجی که بالاش ساعت داشته باشه میشه بیگ بن لندن؟ اصلن بشه. چون بیگ بن تو لندنه میشه نماد فراماسونری؟ ابلیسک؟ شما که تا این حد چشمان تیزی دارید خوب نگاه کنید و ببینید آیا نوک اون برج به شکل هرم هست؟  چرا با هزارتا واسطه چیزی رو باید چیز دیگه‌ای نشون داد؟
چشم شیطان؟ بر اساس فیلمِ تخیلی ارباب حلقه‌ها؟
از همه این‌ها گذشته، سایه یک برج از سنگ و آهن و به دست بشر ساخته شده بر روی خانه‌یِ خدا با همان خواص یعنی تسلط شیطان بر خدا؟؟؟

انسان!؟

یک. ابتدا این متن(+) را بخوانید.
دو. از اسلام و خوب بودن و بد بودنش و اینکه اولش چه بود و چه کسی از آن سو استفاده کرده و ... فعلن می‌گذریم که این خود رشته‌ای‌ست که سر درازی دارد و جای بحث فراوان.
نتیجه این متن که می‌شود پاراگراف آخرش را می‌توان در همین جمله‌ای که در آن به کار هم رفته خلاصه کرد:
"
اولویت اول برای مرد غرایزش است"
این دیگر دیدگاه کدام دین، اعتقاد، جامعه، و یا شخصی‌ست که به خودش اجازه گفتن چنین چیزی میدهد و غرایز مرد را بر هر چیزی تقدم ببخشد و عنوان نماید: مرد=حیوان؟؟ که اگر هم مرد نتوانست غرایزش را ارضا کند، حق دارد دست به هر حرکت حیوانی برای دسترسی به آن غرایز مشترک بین انسان و حیوان بزند؟؟
من نه حافظ حقوق زنانم و نه چیز دیگری. برخوردهای انسانی را بین انسان‌ها و در روابط انسانی قبول دارم و فکر می‌کنم به عنوان یک مرد حق داشته باشم زمانی شخصی این‌گونه خطابم می‌کند و طوری تفسیرم می‌کند که تمام وجودم درون یک غریزه خلاصه می‌شود، ساکت ننشینم و اعتراض خودم را نشان دهم و متنفر شوم از ریشه‌یِ عمیقِ این قضایا که تمام این مسائل از آنجا آب می‌خورد و بر اساس بنیانِ قرص و محکم و پشتیبانیِ طرفدارانِ مُخلص، ولی بدون قدرت تفکر و تعقل از خود، این‌گونه رشد می‌کند و شاخه و برگ می‌دهد و بزرگ می‌شود.
‏شخصی را می‌شناختم که بعد از خرداد 88 در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد و در آن گیر و دار و هیر و ویر، از خود عکس‌های هنری می‌گرفت. بعد هم آن‌ها را به نمایش می‌گذاشت. هرچه فکرم را از دلیلی که چرا در این راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، منحرف می‌کردم و قصد می‌کردم از جنبه‌ای مثبت آن‌را ببینم، باز هم ذهنم منحرف میشد به همان دلیل اولیه. دلیل گرفته شدن آن عکس‌ها با آن ژست‌ها را که به نظر می‌رسید جایی قدم گذاشته که تا به حال هیچ کس دیگر به آنجا نرسیده را درک نمی‌کردم. هنوز هم درک نمی‌کنم آدم‌هایی را که بعد از گذشت چند سال خاطراتی از آن دوران بیان می‌کنند که کاملن جنبه‌ی شخصی دارند و نشانه‌هایی از  فتح قله‌ای در آن زمان که هیچ شخص دیگری آن را انجام نداده بود و تنها خود بودند و خود. خودی نشان دادن که "من" چنین کردم و چُنان. و نه هیچ کس دیگری! تک تک که بخواهی در نظر بگیری و پای حرف‌هایشان بشینی هر کدام به خیالشان انقلابی کرده‌اند.
حیف. بیشتر به فکر من‌ها بودیم در آن جمع‌ها و دلمان آنچنان با هم نبود.