به نامش و به یادش که حماسه آفرید:
ساندیسخور به روایت ویکی پدیاسه رنگ: آبی، سفید، قرمز
چیزی که قبل و بیش از همه، حتا بیش از
بازی تاثیرگذار بازیگران، در این مجموعه قابل تحسین است، موسیقی متنِ زیبا و دلنشین
ساخته زبیگنف پرایزنر است که در مناسبترین جاهای خود به کار رفته است.
موسیقی نقطه اوج ماجراست ولی نه همه
ماجرا. نمیتوان به سادگی از کنار بازیها گذشت. موسیقی بهتر از بازیها و بازیها
بهتر از موسیقی و در پشت سر اینها فیلمنامهای که همه و همه باید در زیر سایهیِ
کارگردانی همچون کیشلوفسکی قرار گیرند تا آنچه تعریفش رفت، شکل بگیرد.
* موسیقی متن آبی
* موسیقی متن آبی
کارآموزی
در طول 4 سالِ دانشگاه درسهای عملی مثل
کارگاهها و آزمایشگاهها را بیشتر از همه دوست داشتم. کارِ عملی با لوازمِ واقعی
و لمس نتیجه کار در دستان خود و نه بر روی کاغذ.
کارآموزی هم از این قاعده مستثنا نیست.
دو واحد درسِ عملی. کار در محیط واقعی کار و در تعامل با کارمندان واقعی. لمسِ برخوردها
و بازخوردها. آشنایی با روابط و ضوابط حاکم بر محیطِ کار. کسب تجربه به صورت غیر
رسمی.
روز دوم کارآموزی و احضار شدن به قسمت
حراست پرسنلی.
اتاق انتظار؛ یا همان اتاق بازجویی. مفتش.
تفتیشِ محترمانهیِ عقاید!
"اوضاع و احوال چطوره؟"
"خب تو دانشگاه عضو چه گروههایی
بودی؟ فرهنگی، هنری، اسلامی یا چیزای دیگه؟"
"آینده رو چطور میبینی؟"
و به اندازه نیم ساعت حرفهای دیگر.
منِ کارآموزی که اسمن و رسمن هیچ کارهام
ولی با نوعی تفتیش عقاید مواجه میشوم باید آینده را روشن و نورانی ببینم؟
به هر حال این هم یک جور کسب تجربه بود
دیگر. تجربهای گرانبها.
Circumstance
در مورد فیلم "شرایط" هر چه
نوشتم، دیدم فایده ندارد. زبانم قاصر است از گفتن هر چیز در رابطه با آن. هر چه
بگویم کم گفتهام. ماندم از قسمتی بگویم و قسمت دیگری را از قلم بیندازم و در حق
آن کوتاهی کرده باشم. الحق که تا به حال فیلمی به این یکدستی ندیده بودم. فیلمی
یکدست مزخرف.
حداقل تعریفی درست از آزادی داشته باشید
و بعد در دفاع از عدم داشتن آزادی دست به اقدام بزنید و فیلمی بسازید.
این فیلم یک بیاحترامی بزرگ به منِ
ایرانی بود و بس.
25,November
احترامهای یک روزه را دوست ندارم.
اسم روزی را بگذاریم روز مقابله با خشونت
عیله زنان و برایش پوسترهای رنگارنگ طراحی کنیم و با زبان، بازی کنیم و حرفهای زیبا
بزنیم در این روز، ولی بقیه ایام سال را هیچ. کاش در همین تک روز هم عملمان با
حرفمان میخواند. بقیه روزها که جای خود. با این حجم از مدافعان دیگر نباید غمی میبود.
اشکال اینجاست که این مدافعان یک روزه بوجود میآیند و تاریخ مصرفی تا پایان همان
روز را دارند. ماندگاریاش همانند درسهای خوانده شده در شب امتحان. بعد از امتحان
همه چیز فراموش میشود. از فردا روز از نو و روزی از نو. با همان هم میشود نمرهیِ
قبولیِ ظاهری را گرفت. ولی باطن چه؟
این تک روزها بیش از آنکه مانع باشند،
القا کنندهاند. القا کنندهیِ خشونت علیه زنان.
دنگ شو
نه سازی بلدم بزنم و نه صدای خوبی دارم
که بخوانم. موسیقی را فقط گوش میکنم. تمام درکم از موسیقی هم تنها از همین راه
شنیدن است. به نظرِ شنواییام موسیقی خوب، موسیقیای است که بتواند احساساتم را با
خود به دنیایی دیگر بَرَد. حال میتواند به دنیایی هزار رنگ واردم کند یا در نیستی
غرقم کند.
موسیقی و آواز گروه دنگ شو این کار را
با من کرد.
لذتبخشترین کاری را هم که در این مواقع
میتوانم انجام دهم، سهیم کردن دیگران در این لذتهاست تا صد چندان شوند.
زندگی زیباست
اگه ندیدید، حتمن ببینیدش.
خیلی خیلی کم پیش میاد با دیدن فیلمی
اشکی تو چشمام جمع شه. ولی این دفه شد. فیلمی که یک ساعت خیلی شاد پیش میره، ولی
کم کم و ریز ریز میبره تا نابودت کنه. تا چند دقیقه قبل از رسیدن به تیتراژ پایانی
هم کار خودشو میکنه.
شخصیت نقش اول فیلم فوقالعاده بود. یه
تصویر آرمانی از چیزی که دوست دارم باشم.
حتمن ببینیدش.
2. وقتی با آدمهایی روبرو میشی که هیچ
وقت نه دیدنت و نه خیلی میشناسنت، ولی در عین حال حتا بیشتر از خودت برات به نوعی دل
میسوزونن، طعم خوش انسانیت رو یه بار دیگه میچشی. انسانیتی که تو وجود همه هست،
فقط خیلیا خساست میکنن تو خرج کردنش و بعضیا با دست و دلبازی تمام گاهی از تمام
وجودشون مایه میذارن برای بذل و بخشش این غریزه ذاتی. غریزهای که هرچه بیشتر خرجش
کنی، بیشتر رشد میکنه و زیبائیهای بیشتری بهش اضافه میشه.
همینها هستن که به زندگی معنا میدن و
این نکته رو یاداوری میکنند که زندگی زیباست.
3. قول دادم، پس تا تهش هم هستم.
متن رو هم با زبان گفتاری نوشتم و وارد
گیر و دارِ انتخاب لغات صحیح و شسته رفتهیِ زبان نوشتاری نشدم که بتونم زودتر به
قولم عمل کنم.
4.
ممنون از میم و میم و میم. ممنون از همه راهنماییهاشون،
روحیه دادناشون و از همه مهمتر دوستیاشون.
5. روایتی هست که میگه نیوتن بالای در
ورودی خونهش نعل اسبی آویزون کرده بود. در نظر عموم هم که نعل اسب بخت و شگون و شانس میاره با خودش. نیوتن با اون علمگرایی خودش و اعتقاد به اینطور خرافاتها؟
یکی ازش میپرسه واقعن به این چیزها
اعتقاد داره؟
"نه، ندارم، ولی شنیدهام بیتاثیر
هم نیست."
حال حکایت ماست:
11/11/11
روزی، روزگاری، دوستی ...
امروز کلی جنازه جمع کردم. از زیر کلی
آوار. همشونو آتیش زدم و خاکسترشونو سپردم به دست باد.
کار سختی بود دل کندن از همین جنازههایی
که دیگه هیچ خاصیتی نداشتن. جنازههایی که بعضیاشون حتا جسم و و وجود خارجی هم نداشتن؛
روح. فقط خاطراتی تکرنگ به رنگِ خاکستری ازشون به جا مونده بود. اون تَه تَهایِ
ذهن. خیلی به ذهنت فشار میاوردی میبردنت و مینداختنت وسط روزهای آشنایِ خیلی دورِ در
عین حال نزدیک. شاید همین دیروز ولی این دفعه روی یه ستاره تو آسمون و خارج از
کهکشان راه شیری. واضح و روشن بهت چشمک میزنن ولی هیچ وقت دستت بهشون نمیرسه.
دل کندن جایی سخت و سختتر میشد که با
جنازهای در زیر مجموعهای که به نام فرندز ساخته بودی، مواجه میشدی؛ هجوم خاطرهها،
لبخندِ یه وری، نگاهِ خیره، رفتن به دیروز، دستتو سمت ستاره دراز کردن و خم شدن و
کـــــــــــــــــش اومدن و نرسیدن و نرسیدن و نرسیدن و لعنتی کجایی پس و حالا دیگه
منم میخوام بشم مثل خودت و ...
Unsubscribe
روزی، روزگاری، دوستی ... .
به همین سادگی.
]نقطه، سرِ خط[
.
- ]سرِ خط[
سلام دوستم. چطوری؟
* امروز فرصتی دست داد تا بشینم و دستی به سر و گوش
گوگل ریدرِ نو شده بکشم.
آه ای منِ جان خسته
عصیانِ فرو خفته
انفجارِ پنهان و افسانهیِ ناگفته
امروز که دلتنگم، ناگهانه طغیان کن
شهر بهت و بهتان را به حادثه مهمان کن
نیستی- داریوش
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی است
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایی است
مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایی است
مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آن چه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم، به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند، مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند، گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم، به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند، مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند، گمان کردم که همدردند
سنگی بر گوری- جلال آل احمد
... و این جوری بود که مدتها در فکر مشروع
بودن و نبودن بچههای سر راهی بودم. این داغ باطلهای که در رحم بر پیشانی کسی میزنیم.
که میزند معلوم نیست. اما زده میشود. فاعل مجهول است. یعنی اخلاق و مذهب است و
حفظ سنت است و این حرفهای قلمبه. و آن وقت بود که حتا به عمل جنسی نفرت ورزیدم.
به این صورت که آخر چرا این عمل وظایفالاعظایی ساده فقط در حوزه معین، یعنی پس از
ازدواج، رسمی است و در دیگر حوزهها رسمی نیست؟ ازدواجی که خود با ادای چند کلمه
عربی یا فارسی رسمی شده است یا پس از ثبت در دفتری؟ واقعیت میگوید که در هر صورت
مردی یا زنی گرفتار هم بودهاند -گرچه موقتی- که پای عمل جنسی به میان آمده است.
چه ثبت شده و چه نشده. چه طبق سنت و چه مخالف آن. ببینم شاید قضیه ارث و خون و دیگر
روابط اجتماعی نباید به هم بخورد؟ درست. اینرا میفهمم. واقعیت میگوید برای
اینکه اجتماعی بگردد و زیر دستی باشد و بالا دستی و قانونی و سرنیزهای و برای
اینکه به جنگل باز نگردیم همه اینها لازم است. ولی عاقبت؟ عاقبت اینکه تکلیف
خصوصیترین روابط یک زن و مرد را، که هرکدامشان فقط یک بار زندگی میکنند، همین
مقررات از قرنها پیش معین کرده. و نه تنها معین کرده بلکه چون و چند آنرا دَم به
دَم بر سر بازار میکوبد. رجوع کنید به دستمال شب زفاف و به بوق و کرنای دهات روی
بام حجله. و اینها یعنی اینکه من حتا در خصوصیترین روابط با زنم بنده مقرراتی
هستم که قرنها پیش از من وضع شده. و بی دخالت من. عین همان داغ باطله. و تازه اسم
همه اینها تمدن است و مذهب است و قانون است و عرف و اخلاق است. اینجاهاست که آدم
دلش میخواهد یک مرتبه بزند زیر همه چیز.
* و اینجاهاست که آدم دلش میخواهد یک مرتبه نویسنده این سطور را پیدا کند و چنان در آغوشش گیرد و سر تا پا ماچش کند.
* و اینجاهاست که آدم دلش میخواهد یک مرتبه نویسنده این سطور را پیدا کند و چنان در آغوشش گیرد و سر تا پا ماچش کند.
شوری و بینمکی
داستان از آنجا شروع شد که استیو جابز
مُرد. یک شبه و ناگهانی. شاید هم نه خیلی ناگهانی؛ با آن سوابق بیماری و آن درمانها.
استیو جابزی که اسمش با اسم اپل گره
خورده بود. مدیری موفق در عرصه تکنولوژی.
خبرش به سرعت در دنیای مجازی پیچید.
واکنشها آغاز شد. شرکتهای رقیب به احترام این شخص پیامهایی دادند. شرکتهایی
که مطمئناً قسمتی از پیشرفت خود را مدیون اپل هستند؛ از سر سیاست رقابت با رقیب و
جا نماندن و پیشرفت و پیشرفت. آن رگ مردهپرستی ما باز هم ورقلمبید. پیامهای
تسلیت کاربران* و حتا عوض شدن عکس پروفایلها. کاربرانی که شاید هیچ ربطی به استیو
جابز و کارهایش نداشته باشند. کاربرانی که به واسطه داشتن گوشیای با مارک اپل خود
را زیر دِین استیو جابز میدیدند. فقط مانده لباس سیاههایشان را از گنجه در آورند
و 40 شب بر تن کنند و خرما و حلوایی برای شادی روح آن مرحوم سر چهار راهی پخش
کنند. گاهی کاسه داغتر از آش میشود دیگر.
به فاصله کوتاهی موجی جدید شکل گرفت.
موجی اعتراضی. اعتراضشان به ظاهر به این افراد بود ولی حرصشان را سر آن از همه جا
بی خبرِ از بین ما رفته، استیو جابز، خالی کردند. نوشتههایی نوشته شد که بد جور تن
آن مرحوم را در تابوت لرزاندند! حال در این بین گناه او به غیر از کمک به پیشرفت
تکنولوژی چه بود که بعد از مرگش باید اینگونه لعن و نفرین میشد و دستاوردهایش
همه پوچ و بیهوده و گاه حتا ویرانگر تلقی میشدند، خدا میداند.
*منظور کاربران ایرانی
بهانهجویی
شاید بزرگترین انگیزهای که در زمان حال
برای ادامه تحصیل، درس خواندن برای شرکت در کنکور کارشناسی ارشد، دارم، به تعویق
انداختن خدمت سربازیست. هر طور فکر میکنم دلیل دیگری نمییابم. حداقل در رابطه
با دلایلی که به خودم مربوط میشود. وگرنه دلایل دیگری هم هست، مثل رضایت پدر و
مادر و سوگلی خانواده بودن با داشتن مدرک کارشناسی ارشد و بَه بَه و چَه چَه
فامیلِ دور و نزدیک. این را هم میدانم که صرفاً داشتن این مدرک، ولو از دانشگاه
آزاد واحد دوقوز آباد، برای شخص مقام و منزلت خاصی به همراه میآورد. در آینده اگر
گوشهایت هم در آستانه دراز شدن قرار گرفتند، میتوانی در مقابل خانواده طرف، و
حتا خودِ طرف بادی به غبغب بیندازی و بگویی فلان مدرک را دارم.
از طرفی دیگر بحث سواد و دانستن است.
نمیتوان منکر سوادی که این مقاطع تحصیلی برای فرد به همراه میآورند، شد. ولی اگر
واقعا به دنبال سواد باشیم، تمام سوادی را که در تمام این 4 سال در دوره لیسانس
فرا گرفتیم، خود نمیتوانستیم حداکثرِ حداکثر در مدت 2 سال، فرا بگیریم؟ دانشگاه
رفتن برایمان نوعی تفریح به حساب میآید. درسهایی که فقط شب امتحان میخوانیم.
درسهایی که ترم بعد از پاس شدنشان به دست فراموشی سپرده میشوند.
از طرف دیگر چیزی که انسان در جامعه و
در برخورد با دیگر افراد یاد میگیرد، بسیار ارزشمندتر از مدرک دانشگاهیست. میتوان
حداقل دو سال دیگر در دانشگاه بود و میتوان این زمان را صرف کسب تجارب دیگر با
ورود به جامعه کرد. خدا میداند که کدامش بهتر است و در آینده بیشتر به کار میآید.
اینها بهانههایی بودند برای درس
نخواندنهایم در سالی که میخواهم کنکور بدهم. مطمئن باشید با این درس نخواندنها اگر
همان دانشگاه دوقوز آباد هم قبول شوم، با کله میروم! به هر حال دو سال دیگر را در
دانشگاه سپری کردن بهتر از دو سال را در زیر پرچم نظام هدر دادن است. هرچند سرآخر
هم باید به آن تن داد. هرچه دیرتر، بهتر. شاید فرجی شد در این مدت و دری از درهای
بهشت به رویمان باز شد. شاید هم نشد. حداقلش این است که در آن زمان من هم مدرک
بالایِ دانشگاهی در جیب خود دارم با تمام مزایایش که در بالا ذکر شدند!
مخاطب خاص
نمیدونم چیجوری ازش تشکر کنم. چی بگم و
چیجوری بگم که همه اون چیزی که تو دلم هست رو برسونه. آخه وصف اون چیزی که تو دلم
هست در کلام نگنجد. بلدم نیستم قشنگ حرف بزنم یا قشنگ بنویسم تا شاید فقط ذرهای
کوچیک از محبتاشو جبران کنم. جبران که نه، تشکر و قدردانی کنم ازش. یه تشکر و
قدردانی درست و حسابی. حداقل با زبون. صد بار هم اگه بگم متشکرم باز کم گفتم. به
پاس این دو سال دوستی بعد از اولین دیدارمون، دو سالی که یک ماه و هشت روز دیگه دو
سالش پر میشه، دو سالی که تو یه چشم به هم زدن اومد و رفت، به پاس اون یه سال
و اندی دوستی مجازی، به پاس تمام چیزهای خوبی که با رفتار خوب خودت بهم یاد دادی، به پاس
همه حرفات، به پاس تمام خوبیات، به پاس همه لبخندات؛
به پاس وجودت و بودنت؛
از تهِ دل،
متشکرم
تا ابد قسمتی از وجودم شدی.
Firefox Extensions
بدون شک
بهترین مرورگر اینترنتی برای چرخ زدن در دنیای بیسر و ته نت، Firefox بوده
که بعد از چند سال یکهتازی و بیرقیب بودن، رقبای قدرتمندی مثل Google Chrome
و Opera پیدا کرده است. ولی تنها کمی سرعت بیشتر و شاید هم کمی امنیت
بیشتر، دلیل خوبی برای کنار گذاشتن فایرفاکس نیست. بدون شک یکی از دلایلی که مانع
کنار گذاشتن فایرفاکس میشود، عادت کاربران به آن است. ولی جدای این دلیل، دلایل
محکمتر و قابل قبولتری هم برای این ممانعت وجود دارد.
یکی از بهترین
امکاناتی که فابرفاکس در اختیار کاربرانش قرار داده است، قسمت Extensions
یا همان افزونههاست. شاید تا به حال خیلی از کاربران فایرفاکس هم از وجود چنین
قسمتی مطلع نبوده باشند و از آنها هیچ استفادهای نکرده باشند. افزونههای بسیار
کمحجم و کاربردی که نه تنها کدنویسان شرکت فایرفاکس، بلکه هر کدام از کاربران میتوانند
بر روی سایت قرار دهند. به همین دلیل مجموعهای بینظیر بوجود آمده که میتواند
نیاز کاربران را رفع نماید.
در ادامه به
طور مختصر افزونههایی را که خود استفاده میکنم، معرفی مینمایم:
1. اولین
افزونهای که شاید هر ایرانی بیشترین نیاز را به آن را داشته باشد، Quick Proxy
میباشد. در صورت استفاده از فیلتر شکنی که خود به صورت خودکار تنظیمات پراکسی را
روی مرورگر شما انجام نمیدهد و خود باید به صورت دستی آنرا انجام دهید، این
افزونه در عین سادگی میتواند بسیار کارامد باشد و سرعت نتگردی شما را افزایش
دهد. فقط کافیست این افزونه را نصب کنید و فقط یکبار تنظیمات پراکسی مربوط به
فیلتر شکن خود را بر روی مرورگر خود انجام دهید. از این پس لازم نیست برای فعال
کردن تنظیمات وارد منوها شوید و کافیست بر روی آیکون مربوط به افزونه که در نوار Add-on Bar
اضافه شده، کلیک نمایید تا به رنگ سبز درآید.
2. افزونه
بعدی افزونهیِ Grease Monkey میباشد. این افزونه خود واسطهای است برای اجرای Script
ها.
Script ها هم مانند خود افزونهها
دارای تنوع زیادی هستند که باز هم توسط خود کاربران گسترش داده میشوند. در این
بین میتوان به این Script ها اشاره کرد:
و هزاران Script
کارامد دیگر را از اینجا بیابید.
3. مطمئناً تا
به حال برایتان پیش آمده است که وارد سایتهایی مانند 500px.com یا صفحه مربوط به عکس فیلمها در IMDB شده
باشید و بخواهید عکسی را ذخیره کنید ولی به دلیل اینکه در چنین سایتهایی قابلیت
کلیک راست بر روی عکسها وجود ندارد، با مشکلات زیادی برای ذخیره عکس مواجه شده
باشید. افزونه Right To Click به راحتی این مشکل را حل نموده و فقط کافیست این
افزونه را نصب نمایید تا از این پس مشکل کلیک راست کردن در هر سایتی برطرف شود.
4. افزونه Show Picture
افزونهای بود که در دورانی که هنوز اینترنت پرسرعت نداشتم به الزام بودنش پی
بردم. هنوز هم گاهی که سرعت اینترنت به شدت افت پیدا میکند، این افزونه کارامدی
خود را نشان میدهد. با یک کلیک میتوان کاری کرد که دیگر هیچ عکسی در سایتهایی
که باز میکنیم نمایش داده نشود و در نتیجه سرعت لود شدن صفحات کاهش پیدا کند.
افزونه No Script
هم افزونه دیگریست که در این مواقع کارایی خوبی دارد. ولی در حالت عادی به خاطر
اجرا نشدن Script ها در سایتها مشکلاتی را بوجود میآورد. بنابراین اگر با سرعت
لود شدن مشکلی ندارید بهتر است از این افزونه استفاده نکنید.
5. زیاد پیش میآید
که وارد سایتهایی شویم و در این سایتها با تبلیفات زیادی روبرو شویم که در چپ و
راست بالا و پایین میروند! این تبلیغات گاهاً هم بسیار اعصاب خرد کن هستند و هم
باعث دیرتر لود شدن صفحات میگردند. برای خلاصی از دست این تبلیغات افزونه Adblock Plus
کارایی خوبی را از خود نشان میدهد.
* برای هرکدام از کارهای بالا مطمئناً افزونههای
دیگر و شاید بهتری هم وجود دارند. این معرفی فقط شامل تجربههای شخصی بود.
نوبت شما
برنامه دیروز نوبت شما بی بی سی فارسی اختصاص
به موضوع طرح اصلاح مدیریت جهانی و مخصوصاً حق وتو 5 کشور جهان داشت. موضوعی که
احمدینژاد آنرا بیان کرده بود. اکثریت با این اصل موافق بودند که این موضوع خود
نوعی دیکتاتوریست ولی چون این موضوع از طرف احمدینژاد بیان شده است، غیر قابل
قبول میباشد.
عدهای به کل با اصل وجودی احمدینژاد
مشکل داشتند و هر حرفی از جانبش را عوام فریبی و غیر قابل پذیرش میدانستند.
بگذریم از این افراد که بیشتر از روی تعصب و نفرت چنین حرفهایی زدند.
عده دیگری هم استدلالشان این بود که چون
احمدینژاد در کشور خود با مشکلات زیادی روبروست نمیتواند چنین اظهار نظری کند.
در جایی مجری برنامه گفت:
"این دلیل نمیشود. خود آمریکا و
کشورهای اروپایی هم اینک با مشکلات اقتصادی زیادی دست و پنجه نرم میکنند و این
جزو مشکلات داخلی آنهاست. پس آنها هم نباید در مورد سیاستهای جهانی حرفی بزنند
و تصمیمی در مورد آن بگیرند."
و چه خوب گفت.
اصل موضوع کاملاً قابل درک است و قابل
پذیرش که تصمیمگیری 5 کشور برای کل کشورهای جهان خود نوعی دیکتاتوریست. بد نیست
ما هم برای صحبتهای درستِ افرادی که هرچند اغلب نادرست سخن میگویند، اندکی تعصب
را کنار گذاشته و بدون هیچ دلیل قانع کنندهای به مخالفت برنخیزیم.
*صفحه مربوط به این موضوع در سایت بی بی سی و نظرات کاربران
*صفحه مربوط به این موضوع در سایت بی بی سی و نظرات کاربران
سقوط - آلبر کامو
از آن دسته کتابهایی که حرف دل آدم را با
زبانی که خودت نداری و قادر به زدنشان نیستی، میزنند. خودت را تصور میکنی که مغزت
را چند روزی به نویسندهای قرض دادهای تا او با قلمش ذهنیات شفاهییت را به صورت کتبی بر روی
کاغذ بنویسد. جاهایی هم که کمی غریبه هستند حاصل ذهنیات خود نویسنده
است و آنها هم جذابیتهای خود را دارند. ولی در بیشتر موارد ذهن، ذهن توست و
عقاید، عقاید تو.
پشت جلد:
"در یکی از میکدههای آمستردام،
مردی از خود و زندگی خود سخن میگوید و سقوط تدریجی خود را، مرحله به مرحله، شرح
میدهد. ژان باتیس کلمانس، که روزگاری در پاریس وکیلی مبرز و موفق، و نمونه انسانی
درستکار و گشادهدست و پاکباز بوده است، ایک بر این گذشته نگاهی هولناک میافکند و
در پرتو ذهنی هشیار، دروغ و دورویی خود و دیگران را فاش میسازد: در این جهان و در
این زمان هیچکس نمیتواند خود را بیگناه بداند. تصویری که کلمانس از خود عرضه میکند
ناگهان تصویر خود ما میشود."
زندگی با چشمان بسته
فیلمی که بعد از 3 سال اکران شد و در
شهرستانها هم اجازه پخش ندارد! این یعنی فیلم به اجبار مخاطب خاص خود را پیدا
کرده. یعنی هنوز اشخاصی هستند که با دیدن این روایت خونشان به جوش آید از زیر سوال
بردن ذهنیت اکثریت یا همان عُرفِ جامعه. مخاطب فیلم عوام هسنتد و نه خواص که خود
این موضوعات را درک کردهاند. مشکلات جوانان و فراری بودن آنها از خانه و خانواده
که تبدیل به کانونی کاملا سرد و بیروح تبدیل گشته، امری خاص نیست که فقط مخاطبی
خاص داشته باشد. چه پسر و چه دختر دیگر کششی به زندگی در بین خانواده خود ندارند.
فقط در این بین پسر میتواند به حکم کار کردن استقلالی بهدست آورد و برای خود
زندگیِ تازهای شروع کند، ولی دختر اگر بخواهد از خانواده مستقل شود با مشکلات
زیادی روبرو میگردد و جامعه او را به بدنامی میشناسد.
با اینکه چیزی حدود 8 دقیقه از فیلم از
زیر دست ممیز جان سالم به در نبرده است، باز هم فیلمنامه و جزئیات ریز و درشت و
موسیقی متن و دیالوگها آنقدر خوب بودند که خود را به بیننده بقبولانند.
لذتِ تلخِ دیدن این فیلم را از دست
ندهید.
--------------------------------
شهری مثل مکه؟ جایی که خانه خدا قرار
دارد و بعضی افراد در طول عمرشان آرزوی دیدن آنجا را حتا برای چندین و چندمین
مرتبه دارند تا شاید در آنجا به خدا نزدیکتر شوند.
ولی نه. خدایی در آنجا نیست. در آن
بیابانهای بی آب و علف مکه چه خدایی میتواند وجود داشته باشد؟
خدا جای دیگریست. خدا در سواحل
مدیترانه است. خدا در جنگلهای سوئیس در دامنههای آلپ است. خدا در جنگلهای مِه
گرفته است، در همین جنگلهای شمال خودمان. خدا در تک تک ذراتِ آبِ روانِ رودخانهایست.
شاید هم یک دریاچه یا آبشار.
خدا شبها درست در بالای سر ماست؛ در
بین ستارگان و کهکشان راه شیری.
خدا و عظمت خداوندی اینجاهاست و ما جای
دیگری دنبالش میگردیم. به خدا زیباترین القاب را میدهیم ولی در بین ماسههای
روان شهر نیمه ویرانی چون کربلا به دنبال خدا میگردیم. در سختترین شرایط و زشتترین
موقعیتها و مکانها به دنبال خدا میگردیم درحالی که کافیست کمی چشممان را باز
کنیم و به زیباییهای طبیعت نگاه کنیم تا خدا را در آنجا ببینیم.
Amelie- Soundtrack
یه حس خوبی داره این آهنگ(موسیقی متن فیلم آمِلی)، یه حسِ شادِ خوب:
*لینکهای دانلود برگرفته از سایت:
و مطلب:
http://www.soundtracks.ir/16-Yann-Tiersen---Amelie-Poulain-Soundtrack.html
خود فیلم رو هم هنوز ندیدم.
آزاد اندیشی
جایی نوشتم:
"دیشب میخواستم یه چیزی بنویسم(در مورد دین و بزرگان دین)، از ترس اینکه
مبادا سنگ شم و سوسک شم و ... ننوشتم!
این چنین دین و بزرگان دینی برامون
ساختن که وقتی میخوای در موردشون حرف بزنی فقط باید از گُل و بلبل جات و همه چی
آرومه و من چه قدر خوشحالم و هوا چه قدر خوبه، بگی و آخرشم کلی به وجد بیای از این
همه مرام و معرفت و کلی سلام و صلوات و درود بفرستی بهشون. در غیر این صورت عاقبتی
جز سوسک شدن در انتظارت نخواهد بود!"
شخصی در نظرات نوشت:
"اگه همینجوری تعصب به خرج بدی شک نکن
کارت به اونور نمیکشه، همین دنیا سنگ میشی. نه جسمت، بلکه روحت، فکرت. سعی کن
آزاد باشی پسر."
عنوان ندارد
دیروز اساماسی
زدم به یکی از دوستان و شماره کارتم و رمزشو براش فرستادم. امروز چنین اساماسی
از طرف مخابرات برام اومد:
"مشترک
گرامی، طبق اطلاعیه بانک مرکزی شماره کارت بانکی و همچنین رمز دوم، cvv2، و
تاریخ انقضا کارت بانکی خود را از طریق پیامک به هیچ شمارهای ارسال نکنید.
همرا
اول"
واقعا ممنون
از بچههای زحمتکش مخابرات که اینقد وقت میگذارند تا نکات امنیتی را به ما یادآور
شوند. دستشون درد نکنه.
و
فقط تو
آمریکا و انگلیس هست که مکالمات و مکاتبات تحت نظر قرار میگیرند و بعد 20:30
کشفشون میکنه و کلی رسوایی اخلاقی براشون به جا میذاره. تو ایران که به هیچ وجه
چنین چیزی وجود نداره!
کار خیر!؟
یکی از نفرتانگیزترین کارهای روی زمین
میتواند این باشد که به اصطلاح کار خیری انجام دهی و بعد بیایی و همه جا جار بزنی
که آآآآآآآآآآآآآآی و وااااااااااااااای و هااااااااااااااای مردم، من کار خیر کردم.
من دست یک بدبخت بیچارهیِ فلکزده را گرفتم. یکی که داشت از نداری میمُرد را نجات
دادم. خرج 50 کودک یتیم و بیسرپرست را میدهم. بیایید از من تصویرها بگیرید و به
همه نشان دهید تا همه من را بشناسند. باید همه بدانند که من چه انسان شریفی هستم. در
ضمن سالی دو بار خون میدهم؛ ماهی 1000 تومان به کودکان سرطانی محک کمک میکنم؛
کارت اهدای عضوم هم در جیبم است.
ماه رمضان هم عرصهای برای هرچه بیشتر جولان
دادن چنین افرادِ ریاکاری گشته. روزی نیست که از رسانه ملی تصویرشان پخش نشود و تا
قِران آخر کمکی که کردهاند بارها و بارها شمرده نشود.
* میخواستم عکسی را که در آن به جهت عیدی دادن یکی از مسئولین(یادم نمیآید
که بود) به کودکان بیسرپرست، آنها را به صف کرده بودند تا مسئول مربوط نفری 1000
تومان عیدی به آنها دهد و در همان حال عکاسان و خبرنگاران با دوربینهای خود به
ثبت چنین کار نیکی بپردازند، را بگذارم که متاسفانه عکس مربوط را پیدا نکردم.
تصویر رویا - داریوش
خوانندهای مانند داریوش در کارنامه خود
آهنگ مثال زدنی کم ندارد. انتخاب بهترین آهنگ از بین آهنگهایی که خوانده سختترین
کار است. هر آهنگی را انتخاب کنی باز هم آهنگی بهتر از آن وجود دارد. هر انتخابی هم
مطمئناً کاملاً سلیقهایست. به سلیقه من آهنگ "تصویر رویا" یکی از
بهترین کارهای اجرا شده در سالهای اخیر توسط داریوش است.
آهنگی خاص شبهای تنهایی. شبهای بیقراری
که در آنها نیاز به آرامش بیشتر از هر چیزی حس میشود. از بهترین عاشقانههای داریوش.
شاعر : روزبه بمانی
آهنگ ساز : مهدی یراحی
تنظیم : بهنود بهزاد
خواننده : داریوش
آلبوم : معجزه خاموش
دانلود کنید: تصویر رویا
شب از مهتاب سر میره
تمام ماه تو آبه
شبیه عکسه یک رویاست
تو خوابیدی جهان خوابه
زمین دور تو میگرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع میشه
که تو چشماتو میبندی
تو رو آغوش میگیرم
تنم سر ریزه رویا شه
جهان قد یه لالایی
توی آغوش من جا شه
تو رو آغوش میگیرم
هوا تاریکتر میشه
خدا از دستهای تو
به من نزدیکتر میشه
زمین دور تو میگرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر میشه
از این تصویر رویایی
تماشا کن، تماشا کن
چه بیرحمانه زیبایی
نخورید و نیاشامید
خدایا میدونی اگه همین الان اعلام کنی که دیگه لازم نیست بندههات یک ماهِ تمام فعل نخوردن و ننوشیدن رو صرف کنن و روزه بگیرن، حتا همونایی که تا حالا یه دونه روزهشونم نخورده بودن، خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که الان دوستت دارن، دوستت خواهند داشت و نعمتاتو دولا پهنا شکر خواهند کرد؟
هنر همیشه بر حق بودن - آرتور شوپنهاور
اگر طبیعت بشری پست نبود، بلکه کاملاً شریف بود، میبایست در هر مباحثهای فقط در پی کشف حقیقت میبودیم. نمیبایست کمترین اهمیتی میدادیم به اینکه حق با ماست یا خصممان*. میبایست این مسئله را بیاهمیت، یا، به هر حال، حائز اهمیتی ثانویه تلقی میکردیم.
ولی، در شرایط فعلی، دلمشغولی اصلی همین است. نخوت ذاتی ما، که نسبت به قوای فکریمان حساسیت خاصی دارد، قبول نخواهد کرد که موضع اولیهی ما نادرست و موضع اولیه خصممان درست بوده است.
تنها راهحل این معضل آن است که همیشه به خود زحمت دهیم تا حکم درستی صادر کنیم.
با این منظور، انسان باید پیش از سخن گفتن بیندیشد. ولی، در مورد اکثر مردم، نخوت ذاتی با پُرحرفی و فریبکاریِ ذاتی توأم است. انسانها پیش از اینکه بیندیشند سخن میگویند؛ و حتا اگر پس از آن بفهمند که سخن نادرستی بر زبان راندهاند، بازهم میخواهند این امر را وارونه جلوه دهندو علاقه به حقیقت، که ممکن است تصور شود تنها انگیزهیِ آنها از بیان سخنی بوده که مدعی درستیاش هستند، جای خود را به منافع و مصالح نخوت میدهد.
بنابراین، به خاطر همین نخوت، آنچه درست است باید نادرست، و آنچه نادرست است باید درست به نظر برسد.
با این حال، این پافشاری بر سخنی که حتا به نظر خودمان هم نادرست است، گویای نکتهای است.
ما اغلب در ابتدا به درستی حرف خود قویاً اعتقاد داریم، ولی بعداً به نظر میرسد که استدلال خصممان حرف ما را رد میکند. اگر بیدرنگ از موضع خود دست برداریم، ممکن است بعداً بفهمیم که از همه این حرفها گذشته، حق با ما بوده است. برهانی که اقامه کردیم نادرست بود، ولی با این حال برهان درست دیگری وجود داشت ]که از آن غافل ماندیم[. استدلالی که میتوانست مایهیِ نجات ما باشد در آن لحظه به ذهن ما خطور نکرد.
بنابراین، حمله به استدلال مخالف را به صورت قاعدهای در میآوریم _ حتا اگر آن استدلال برحسب ظاهر درست و قانع کننده باشد _ به این امید که درستیاش صرفاً سطحی و ظاهری است و، در جریان بحث، استدلال دیگری در ذهن ما خطور خواهد کرد که بوسیلهیِ آن یا استدلال مخالف را برهم میزنیم یا موفق به تایید صدق سخن خود میشویم.
با این ترتیب تقریباً مجبوریم که فریبکار شویم. به هر حال، وسوسهیِ فریبکاری بسیار شدید است. سستی عقل و سرسختی ارادهیِ ما به طور متقابل از یکدیگر حکایت میکنند.
به طور کلی هر طرف بحث نه برای حقیقت، بلکه برای اثبات درستی سخن خود میجنگد، به گونهای که انگار پای مرگ و زندگی در میان است. او فارغ از درستی یا نادرستی سخن خود شروع به مجادله میکند.
* شخصی که نظریاتی مخالفِ نظریات فرد دارد.
اشتراک در:
پستها (Atom)