سنگی بر گوری- جلال آل احمد

... و این جوری بود که مدت‌ها در فکر مشروع بودن و نبودن بچه‌های سر راهی بودم. این داغ باطله‌ای که در رحم بر پیشانی کسی می‌زنیم. که می‌زند معلوم نیست. اما زده می‌شود. فاعل مجهول است. یعنی اخلاق و مذهب است و حفظ سنت است و این حرف‌های قلمبه. و آن وقت بود که حتا به عمل جنسی نفرت ورزیدم. به این صورت که آخر چرا این عمل وظایف‌الاعظایی ساده فقط در حوزه معین، یعنی پس از ازدواج، رسمی است و در دیگر حوزه‌ها رسمی نیست؟ ازدواجی که خود با ادای چند کلمه عربی یا فارسی رسمی شده است یا پس از ثبت در دفتری؟ واقعیت می‌گوید که در هر صورت مردی یا زنی گرفتار هم بوده‌اند -گرچه موقتی- که پای عمل جنسی به میان آمده است. چه ثبت شده و چه نشده. چه طبق سنت و چه مخالف آن. ببینم شاید قضیه ارث و خون و دیگر روابط اجتماعی نباید به هم بخورد؟ درست. این‌را می‌فهمم. واقعیت می‌گوید برای اینکه اجتماعی بگردد و زیر دستی باشد و بالا دستی و قانونی و سرنیزه‌ای و برای اینکه به جنگل باز نگردیم همه این‌ها لازم است. ولی عاقبت؟ عاقبت اینکه تکلیف خصوصی‌ترین روابط یک زن و مرد را، که هرکدامشان فقط یک بار زندگی می‌کنند، همین مقررات از قرن‌ها پیش معین کرده. و نه تنها معین کرده بلکه چون و چند آن‌را دَم به دَم بر سر بازار می‌کوبد. رجوع کنید به دستمال شب زفاف و به بوق و کرنای دهات روی بام حجله. و این‌ها یعنی اینکه من حتا در خصوصی‌ترین روابط با زنم بنده مقرراتی هستم که قرن‌ها پیش از من وضع شده. و بی دخالت من. عین همان داغ باطله. و تازه اسم همه این‌ها تمدن است و مذهب است و قانون است و عرف و اخلاق است. اینجاهاست که آدم دلش می‌خواهد یک مرتبه بزند زیر همه چیز.

* و اینجاهاست که آدم دلش می‌خواهد یک مرتبه نویسنده این سطور را پیدا کند و چنان در آغوشش گیرد و سر تا پا ماچش کند.

هیچ نظری موجود نیست: