هرگونه خُرده قضاوتی در مورد اشخاص نام برده شده در متن زیر ناشی از اعتقادات
شخصی بوده و هر فرد دیگری میتواند نظر شخصی و قضاوت خودش را در این موارد داشته
باشد و هیچ کدام از گفتهها وحی مُنزل نیستند. حتا نزد خود نویسنده که ممکن است
جایی را به خطا رفته باشد یا چیزی را از قلم انداخته باشد.
+ از ابراهیم گلستان بیشتر از اینها توقع داشتم. اسمش برایم بولد شده
بود. از آن روشنفکرانی که دست روی هر کاری میگذارند، شاهکار میسازند. اما همین
زیادی بولد شدن باعث شد اولین برخوردم با آثار او آنچنان که فکر میکردم نباشد.
نثر نسبتن سنگین و ناهمگون گلستان در اسرار گنج دره جنی اولین چیزی
بود که به چشم آمد. شاید این نثر به این خاطر بود که اثر از فیلم ساخته شدهاش
الهام گرفته بود و نگاشته شده بود و شباهتها به آن فیلم باید حفظ میشد. اما گلستانِ
بولد شده برای من یعنی نثر سلیس و روان و خوشخوان و در عین حال قوی و اثرگذار.
حالا هر چه قدر هم اثر، بار داشته باشد وقتی ابزارِ انتقال به درستی کار نکنند، دلزدگی
ایجاد میشود(شاید در این باره بعدن بیشتر گفتم). حتا شاید همین روایت با همین نثر، اما
فارغ از نام گلستان، تاثیر بیشتر از اینی که الان گذاشته برایم میداشت!
+ در هر زمینهای که خالقی وجود داشته باشد و مخلوقی، نام خالق بر مخلوق خود
سایه میافکند. فیلم، کتاب، موسیقی، نقاشی، طراحی، معماری و ... . نام کارگردان،
نویسنده، نوازنده، نقاش، طراح، معمار و ... خود به تنهایی اثر را زشت یا زیبا میکند.
گاه اثر با تکیه بر نام خالق خود چنان عظمتی پیدا میکند که به هیچ وجه لایق آن
نیست و گاهی هم نامها کارکردی عکس پیدا میکنند و تاثیری تخریبی بر آثار خوب میگذراند(همین
چیزی که در مورد ابراهیم گلستان رخ داد).
*دهنمکی "جدایی نادر از سیمین" هم بسازد من حاضر به
دیدنش نیستم(حتا از آوردن این دو نام در کنار یکدیگر استغفار میکنم!).
+ آثاری که با تکیه بر نام خالقشان عظمتی پیدا میکنند و مورد ستایش قرار میگیرند،
صرفن در حیطه اصلی و تخصصی هنرِ هنرمند هم نیستند و کارهای فرعی آنها را هم شامل
میشود. عباس کیارستمی به فیلمسازی مشهور است. با سبکی خاص خودش.
همین فیلمساز "شیرین" را هم میسازد. شعر(هایکو) هم میگوید. عکاسی
هم میکند. میخواهم از همین عکسی که اینجا هست کیارستمیاش را حذف کنید و
عکس پشت سرش را ببینید و قضاوت کنید چه قدر آن عکسِ تنها، ارزش هنری قرار گرفتن در
گالریها را دارد(در تهِ دل دوست دارم بدانم چند نفر جرئت این را به خود دادهاند در
بین جمع در چشمهای کیارستمی زل بزنند و بگویند من از این مدل کارهای شما
هیج حسی نمیگیرم و حتا اگر حرف دل جمع را زده باشند، مورد استهزا جمع قرار نگرفته
باشند.). اینها به معنی نفی وجود آثارِ ذاتن خوب نیست. خوب شدن آثار بد به جهت
قرار گرفتن نام و یا بِرَند بر روی آنهاست. همین دیشب عکس بالا را دیدم. از سری طراحیهای
"صابر ابر". عکس اناری را بر روی مبلی چاپ کردهاند. تنها یک
نفر در کامنتها با رعایت احتیاط گفته بود: "قشنگه ولی درکش نمیکنم." کیارستمی
که دیگر جای خود را دارد.
+ اما آثار خوبی که با تکیه بر نام خالقِ خوب خود تخریب میشوند! حتا اینجا
مثال* قبلتر باطل میشود. چون در آن مثال خالقِ اثر، خالقِ خوبی نیست. در مورد
آثارِ خوبِ دارای خالق خوب هم که قدر دانسته نمیشوند باید گفت این آثار، آثار
مظلومی هستند. تاب و توان تحملِ نام خالق بزرگ خود را ندارند و میشکنند. نامهایی
که نه بر اساس شناخت درست و بیواسطه شکل گرفته باشند، بلکه بر اساس تعاریف ناقص
دیگران بوجود آمده باشد و در راه شناخت بیواسطه، نواقص به چشم آیند و باعث ترکیدن
حبابهای تو خالی شوند و همه چیز مانند همان خانهیِ بیپایه و اساسی که در اسرار
گنج دره جنی ساخته شده بود، خراب شود. منطقی نیست، اما به همین سادگی پیش میآید.
چیزی مثل آن تعاریف و مجیزگوییها از آثار دست چندم نامداران با بیمنطقی بیشتر.
چیزی که به شخصه در مورد "پذیرایی ساده" تجربه کردهام. حال
من نه خالق بودم و نه مخلوق و تنها یک مُبلغ بودم. اما تبلیغات بیاندازهام کار
خودش را کرد و اثر را شاید فراتر از چیزی که هست بزرگ کرد و بیشتر کسانی که با
تبلیغ من این فیلم را دیدند، از کار خوششان نیامد. چیزی که در مورد "دربند"
برای خودم پیش آمد. و بسیاری آثار دیگر که آخرینشان هم "اسرار گنج دره جنی".
+ هر حالتی از تاثیرِ ناشی از نامها به فراخور حس و حال مخاطب، رخ میدهد.
یکی اثری فاقد جذابیت را اثری بینظیر میخواند و یکی هم اثری فاخر با خالقی بزرگ
را اثری فاقد ارزش آنچنانی. هر دو بیمنطق.
حالت ایدهآلِ جدا در نظر گرفتنِ دو پدیدهیِ خالق و مخلوق، مخصوصن برای آثاری
که خالقی با نامی بزرگ دارند، سخت پیش میآید. همانند تمام ایدهآلهای دیگرمان که
رسیدن به آنها از هر چیزی سختتر است و بیشترشان هم تا ابد غیر قابل دسترس میباشند.
هر وقت جرئت کردم و فولدر فیلمهایم که بر اساس نام کارگردان فیلمها طبقهبندی
شده است را از بین بردم، یعنی اولین قدم را، هرچند سست، به سوی این ایدهآل
برداشتهام.
۱ نظر:
سینا اول اینو بگم که از نثر متنت واقعا خوشم اومد ، بعضی جاها مثل اون بخشایی از کتابا بود که آدم زیرشون خط می کشه یا توی دفتر مخصوص خلاصه هاش یادداشتشون می کنه .
جدای از مصداق ها ، با محتوای حرفت هم کاملا موافقم و فکر می کنم این قضیه خیلی شایع و رایجه و حتی می تونه تا سطوح بالایی مثل مراسم های انتخاب بهترین کتاب و بهترین فیلم و ... کاملا رسوخ کنه و اثربذاره .
راستی یه چیزی ، اولین آشنایی من با "محمود دولت آبادی" هم اصلا تجربه خوشایندی از آب در نیومد . با "سلوک" شروع کردم ، نمی دونم چرا . خب نمی شد که با "کلیدر" شروع کنم !!! :دی ولی به نظرم خیلی خسته کننده اومد . تا اینجا که پنجاه صفحه از کتابو خوندم ، فقط حدیث نفس مردی بوده که ظاهرا معشوقش ترکش کرده ، چیزی که کلش رو می شد توی پنج تا نهایتا ده صفحه خلاصه کرد و اصلا نیازی به اینهمه کش اومدن نداشت . تصور من از آثار دولت آبادی دقیقا مثل تصور تو از آثار ابراهیم گلستانه ، داستان جذاب و گیرا و پخته ، نثر روان و قشنگ و قوی و ادبی به همراه محتوای خوب .ولی خب به خودم می گم از جای بدی شروع کردی و دارم سعی می کنم صرف این یه کتاب دربارش قضاوت نکنم ، یعنی دوست دارم بقیه آثارش بهتر باشه .
ارسال یک نظر