زندگی

هیچی نبود.بزرگ شد.به جایی رسید.بزرگتر شد.به همه چی رسید.به چیزایی رسید که هیچی نبودند.همه هیچ‏هارو جمع کرد.اینقد جمع کرد که هیچی تمام وجودشو گرفت.هیچ‏تر از هیچی‏ شد که بود.تمام عمرش فقط هیچ‏ها رو جمع کرده بود.حالا دیگه از زندگی هیچی نمیخواد.از زندگی چیزی میخواد که ارزش تلف کردن این همه عمر به پاش رو داشته باشه.چیزی که غیر از هیچی باشه.چیزی که بعد رفتنش هیچکس اونو یادش نره.چیزی که بعدش نگن از بس هیچی جمع کرده بود،هیچ کسی نشده بود.هیچ کسی که هیچی از خودش باقی نذاشت.
باید به چیزی رسید.باید چیزی به یادگار گذاشت.چیزی به رسم امانت به ما سپرده شده؛زندگی.
چیزی هم ما به رسم امانت برای این زندگی باقی بذاریم؛
شاید چیزی مثلِ زندگی

۷ نظر:

Unknown گفت...

وقتی نمیشه با نوشته لحن رو منتقل کرد،بدیهی هستش که شاید هیچ کسی اون چیزی که واقعا تو نوشته هست رو متوجه نشه!!
حتی شاید هیچ کس متوجه اون زندگی آخر نوشته هم نشه و نوع اون زندگی رو تشخیص نده،البته به غیر از خودم!!
تقصیر هیچ کس نیست.تقصیر این نوشتار هست که نمیشه بعضی جاهاشو با لحن خاصی نوشت.

Elham گفت...

***

به نظر من که مقصودت رو خوب منتقل کردی و حتی معنای اون "زندگی" آخر رو هم می شه فهمید . حداقل من که فکر می کنم تا حدودی فهمیدم .

از تعبیرت از هیچ بودن و نوع نوشتنت خیلی خوشم اومد .



***
Elham
***

حیاط خلوت گفت...

هميشه ازين مي ترسم،‌بهتره بگم وحشت دارم كه روزي برسه كه بيشتر عمرم رفته و فرصت چنداني ندارم اما مثل آدم كه ميزنن تو گوشش يهو بپرم ببينم كه هر چيزي كه به خاطرش عمر گذاشتم و فكر كردم چيزيه،‌هيچي نباشه.. آدمي باشم با لحظه ها و روزهاي تباه شده . گاهي مي گم شايد همين الانشم دارم هيچي جمع مي كنم و خودم حاليم نيس،‌شايدم واقعاً فكر مي كنم اين هيچيا چيزي ان و هيچ وقت هم نفهمم!...
بد مي ترسم بد! دوست دارم بعد از خودم يه نفس راحت بذارم و يه روح راضي

حیاط خلوت گفت...

راستي ريخت نو مبارك

قاصدک گفت...

قالبشوووووو
:)
مبارکه ، قشنگه

ناشناس گفت...

اين كه شد هيچي به هيچي!!!




شهرزاد

رز سیاه گفت...

سینا با این نوشته ات دیوانه ام کردی
انگار خطاب به من بود
به هم ریختم