[یک صفحه کامل بنا به شخصی بودن حذف شده و این ادامه‌ای از آن است]
... همینشم قرار نبود این بشه. بیکار بودم. یه کاغذ یه رو سفید پیدا کردم و خودکار هم دم دستم بود و کل ورقو از بالا تا پایین سیاه کردم. حتا جا هم کم آوردم. الان رسیدم به پشت ورق. شایدم روش، از یه زاویه دید دیگه، تو یه زمان دیگه، زمانی که به این ورش احتیاج داشتم.
رسیدم به جزوه ریاضی 2 مریم سلیمی. دست‌خط مصطفا، توابع چند متغیره، ترم 2. و الان نمیدونم ترم چند. ترمام تموم شده آخه. فقط میدونم 4 سال از اون زمان میگذره و من 4 سال بعد الان رسیدم اینجا. کاش میشد برگشت سر همون کلاس و دوباره از نو شروع کرد و برای 4 سال بعد کلی امید و آرزو داشت و کلی کار که باید انجام بشه و این دفعه هم انجام بشه و بشه و بشه.
دیگه کم کم داره حرفای دل من با حرفای علمی و کاملن عقلانی مریم سلیمی قاطی میشه. با توابع و متغیرهاش. با دامنه و بردشون. کاش میشد با این فرمولا دامنه و برد این دل هم اندازه‌گیری بشه تا معلوم شه تو یه چشم به هم زدن تا کجاها که نمیتونه بره و برگرده.
ولی معادله‌یِ دل پیچیده‌تر و مبهم‌تر و لجوج‌تر از این حرفاست. اینقدی لجوج که هرچی عقل داره میگه "بابا بسه دیگه، تو حاشیه نوشتن کار دستت میده آخرا. آخرشم سر و ته این همه وراجی کردن رو نمیتونی به هم گره بزنیا." ولی انگار نه انگار. دل همین جوری داره رو معادله‌های درجه یک و دو و چند مجهولی خط میکشه و به کار خودش ادامه میده.
ولی آخرشم عقل پیروزه. با زور و اجبار.چون واقعن دیگه هیچ جایی برای نوشتن نیست. حتا تو حاشـ... .

چهارشنبه 26 بهمن 1390 ساعت 9 صبح

هیچ نظری موجود نیست: