هدف


هنوز تو زندگی به جای خاصی نرسیدم.هنوز قدم های زیادی بر نداشتم.هدف رویایی خودمو تو دور دست میبینم ولی هنوز آنچنان راهی رو واسه رسیدن بهش طی نکردم.راهی که بتونه منو به قله برسونه.هنوز از یه تپه هم بالا نرفتم.
از همین جایی که الان وایسادم بر میگردم و به عقب نگاه میکنم.به جای پاهایی که از من به جا مونده.جای پاهایی که منو تا اینجا رسوندن و پیش زمینه ای شدن برای جای پاهای بعدی و بدون اونها قدم های بعدی من معنی نخواهند داشت.
با هر قدمی که بر داشتم به اهداف جزئی و کوچکی دست یافتم که لازمه رسیدن به هدف اصلی هستن ولی هنوز خیلی راه دارم تا رسیدن به اون هدف اصلی.
تو این راه:
گاهی آهسته رفتم و گاهی تند.
گاهی از راه اصلی منحرف شدم و به جای صعود،سقوط کردم.
گاهی در جا زدم و مدتی درمانده و مستاصل یه جا متوقف شدم.
گاهی اوقات میان بر زدم ولی بعضی وقتا نه تنها باعث زودتر رسیدنم نشدن بلکه باعث دیر تر رسیدن به مقصد شدن و حالا که از اینجا نگاه میکنم متوجه میشم همیشه رفتن از بی راهه باعث زودتر رسیدن به هدف نمیشه.
گاهی راه ناهموار شد و مجبور شدم برای عبور از موانع چند دور،دور خودم بچرخم تا موانع رو کنار بزنم و دوباره راه رو پیدا کنم.
گاهی این موانع چنان در مقابلم قرار گرفتن که مجبور شدم راهم رو تغییر بدم و راهی رو انتخاب کنم که منو به همون هدف برسونه و موانع کمتری هم داشته باشه.
چیزی که هست اینه که هدف همون هدفه.برای رسیدن به هدف هم راه‏های مختلفی وجود داره.راه‏هایی که بنا به طرز فکر هر کس مناسب و معقول به نظر میاد و چیزی که تو همه این راه‏ها یکسانه هدف و مقصده که به راه‏ها ارزش میده و اون‏ها رو در یک سطح قرار میده.
بازگشت به نقطه آغاز و از صفر شروع کردن هم یه امر محاله.تا اینجا اومدم و نمیتونم به این سادگی‏ها این راه رو برگردم و کل قدم‏های قبلی رو پاک کنم.این قدم‏ها بودند که من رو ساختند و پاک کردنشون یعنی نابودی و بی هویتی.

۱۱ نظر:

2nya گفت...

اینو از خیلیا شنیدم،اینکه به هدفشون نرسیدن و هنوز هیچی نشدن و ...
جالبه که همه انقدر به آخر کار نگاه میکنن،اما کمتر کسی تلاش میکنه که به میانه ی راه هم نگاه کنه.هر آدمی باید هدف داشته باشه،اما اینکه با سر بخوای بپری طرف هدفت چیز زیادی رو از زندگی نسیبت نمیکنه.هدفت رو داشته باش،اما حال رو هیچ وقت فراموش نکن چون آینده ممکنه هیچ وقت نیاد
به هدفت همیشه نگاه کن،ولی جوری زندگی نکن که فردا وقتی به هدفت رسیدی یاد همه چیزایی بیفتی که از دست دادی
همه ی حرفم اینه که موفقیتتو تو زندگی فقط با هدف نهاییت نسنج.به حال هم نگاه کن.فقط و فقط برای آینده زندگی نکن،نگو به جای خاصی نرسیدم.
.

نویسنده مهمان گفت...

یو آر رایت

حیاط خلوت گفت...

ديشب اين پستت رو خوندم اما انقدر منگ بودم كه موكول كردم به صبح بلكه با حال بهتري از خواب بيدار شم

من با نظر دنيا (عزيز دلم،‌عيال با وفام) خيلي موافقم ! اما دلم مي خواد از حرف خودم شروع كنم و اونجاهاش برسم به حرف دنيا
***
من به اول حرفت مشكل دارم. اينكه مي گي من هنوز به هيچ جاي خاصي نرسيدم. مگه اين خودت نيستي كه آخر حرفت گفتي من يه رد پاهايي به جا گذاشتم؟ كه نمي شه دوباره صفر صفر شد؟ كه حتي اگه صفر شي در واقع يه صفر تو يه لول بالاتري درست مثل هفت تا نت موسيقي كه همونن اما تو هر گام يه صدايي دارن. به قول خودت هويت دارن. پس،‌تو به چيزايي رسيدي كه من اسمشو ميذارم "دريافت" و "شناخت" . و دقيقاً همونا باعث شده كه بتوني مسيري كه داري مي ري رو اينطوري تشريح كني

حیاط خلوت گفت...

جدا ازون،‌اين حرفاي كه دميا گفت رو بذار من اينطوريشو هم بگم
قرار نيست ما زندگي كنيم كه به يك نقطه خاص برسيم. حالا اون نقطه ممكنه به زعم تو يه هدف روياي باشه بالاي يك قله . ديدي وقتي يه بچه مي خواد راه بيفته كه روي دو پش واسته ازش فاصله مي گيرن يه چيزي رو كه دوست داره تكون مي دن كه اونم به طمع اون شروع كنه به حركت ؟ داستان دقيقاً همينه سينا. داستان اون راه رفتنه س . اون طي كردنه س . و چيزايي كه توي اين حركت مي بيني و ياد مي گيري و تجربه مي كني. اين مسيره كه بايد قشنگ باشه مثل تفاوت وقتي كه با ماشين يه سفر رو بري تا اونا با هواپيما تو شب بري. در حالت دوم زودتر مي رسي اما در عوض خيلي چيزا رو از دست دادي.
حتي من اعتقاد دارم هدف،‌به اون معنايي كه آدم بعدش به آرامش برسه اصلاً به دست نمياد. هرچي بهش نزديك شي اون دورتر مي شه ازت. نه كه فرار مي كنه كه هي تو توي اين راه تغيير مي كني و هدفت هم يا كامل تر مي شه يا تغيير مي كنه

حیاط خلوت گفت...

حرفمو با اين جمع ميكنم كه خيلي طولانيش كردم

از راهي كه مي ري،‌سختي هاي كه مي كشي،‌گم شدنايي كه داري،‌نا اميدي،‌اميدواري،‌پيروزي يا حتي مغلوب شدن،‌از همه و همه اش.. همه اينايي كه خودت اينجا خيلي بهتر نوشتي، لذت ببر . صبور باش و فقط تلاش كن ! يه جاهايي زندگي مبارزه اس . مبارزه با چيزايي كه مانع مي شن يا منحرفت مي كنن از مسيرت حتي گاهي با خودت... و اين ميون تنها چيزي كه ساخته مي شه،‌تغيير مي كنه به دست مياد يا گاهي از دست مي ره صرفاً هدف نيست. بلكه خود تويي و اين هدف هم در حقيقت بخشي از خودته !

دیلماج بانو گفت...

نمی دونم چرا اینو خوندم یاد دو تا چیز افتادم
یکی داستان شنل قرمزی!!
اون یکی هم فیلم مارمولک اونجائیکه پرویز پرستویی راه های رسیدن به خدا رو می شمرد!!

ناشناس گفت...

ولي به نظر من مي شه از صفر شروع كرد،لازم هم نيست كه جاپاهاي قبلي را پاك كني!مي توني كمي انور تر جاپاهاي جديد بذاري!مي دوني به نظر من ما هر چه از نظر عقلي و تجربه بيشتر رشد مي كنيم،به همون ميزان هم جاده زندگيمون پهنتر مي شه!اون جاده هاي يكطرف و تنگ براي انسانهايي هستش كه هيچ سعي خاصي براي زندگي نكردند وهميشه به سمت باد حركت مي كنند.اما زندگي افرادي كه اهل فكر و ساختن هستند ،جاده اي دو لاينه داره!هر وقت خواستي سينا جون مي توني برگردي نگران نباش!البته درسته كه در ايران جلو را نمي توني واضح ببيني ،اما اين دليل براي نرفتن نيست !بايد اهسته بري و از چاله ها نترسي!

شهرزاد

Elham گفت...

***

به نظرم مهمترین موضوع اینه که ادم هدفش رو شناخته باشه و خوب اون رو ببینه ، اینطوری اگه حتی توی راه وسط یه منجلاب در حال دست و پا زدن باشی بازم هدفت رو خوب می بینی و باز هم می تونی امید داشته باشی که دوباره یه روز قدم در راه بگذاری .
اینطوری گم نمی شی ، شاید راه بدی رو انتخاب کنی ، ولی خیلی زود می تونی راه های بهتر رو هم پیدا کنی ، چون هدفت رو می بینی !

***
Elham
***

Unknown گفت...

@دنیا و حیاط خلوت
ما آدما خاصیت مون اینه که حتی اگه به بالاترین درجات هم برسیم باز راضی نیستیم و میخوایم بالاتر بریم.خاصیت خوبی هم هست البته تا وقتی که به حرص و طمع تبدیل نشده باشه.باعث میشه همیشه در حال تلاش باشیم برای رشد و ترقی.منم این طور فکر میکنم و شاید این حرفا از روی زیاده خواهی من باشه که جایگاه فعلیمو جایگاه خاصی نمیبینم!!
البته نگفتم به هیچ جایی نرسیدم.گفتم به جای خاصی نرسیدم و هنوز تا اون هدف رویایی خیلی فاصله دارم.گفتم با هر قدمی که برداشتم به اهدافی دست یافتم.
قبول دارم که حتی با رسیدن به خود هدف هم ممکنه آرامش مطلق به آدم دست نده و تازه دردسراش شروع بشه!!مبارزه هم بخشی از لوازم طی کردن مسیر هست.
به پشت سرم هم نگاه میکنم تا ببینم چه راهی رو طی کردم و از کجا به کجا رسیدم و چی بودم و چی شدو تا اگه به جای خاصی رسیدم خودمو گم نکنم.

@دیلماج
الان من شنل قرمزیم یا گرگ بدِ گنده!؟

@شهرزاد
فکر نمیکنی اون تجربه ای که میگی باعث پهن تر شدن راه شده از همو جای پاهای قبلی به دست اومده و اگه بخوای دوباره در راستای اونا حرکت کنی یعنی تجاربتو دوباره تجربه کنی خیلی از زندگی عقب بیفتی!؟
درسته که با تجربه راه مناسب تری جلوت قرار میگیره ولی نه اینکه بگی حالا که تجربه دارم پس میتونم همه چی رو از صفر شروع کنم.اگه یه عمر نامحدود داشتیم از صفر شروع کردن با تجربه یه فرد طی مسیر کرده میتونست عالی باشه.

@الهام
هوووم.تقریبا همینو میخواستم بگم.

ناشناس گفت...

بعضي وقتها مجبوري از صفر شروع كني!اين ديگه به دلبخواه تو نيست،تحميل زندگيه!البته تو اگر سرگذشت خيلي از ادمهاي موفق را بخوني مي بيني كه بارها از صفر شروع كردند. از صفر شروع كردن به معناي تكرار اشتباهات گذشته نيست،بلكه پيدا كردن راههاي جديده.بعضي وقتها اينقدر حواسمون به جلو رفتنه كه متوجه موقعيتهاي خوب اطراف جاده نمي شيم.اين توفيق اجباري ،باعث مي شه كه ديگه با دقت بيشتري جلو بريم و موقعيتهاي زيباي اطرافمون رو هم ببينيم.شايد روزي به حرفم رسيدي!زندگي خودش بزرگترين معلمه :))
شهرزاد

Unknown گفت...

@شهرزاد
وقتی مجبور باشی باید از صفر شروع کنی.
آدم‏های موفق هم سر دست یافتن به اون هدف اصلی دائم از صفر شروع کردن.شاید بهتر باشه این جوری بگم:آدمای بزرگ سر برداشتن اون قدم آخر همیشه با مشکل مواجه شدن و دوباره سعی کردن قدم آخرو از راه صحیح بردارن.وگرنه قدم های قبلیش مثلا کسب علم و دانش رو خیلی خوب طی کردن و دوباره بر نمیگردن به همون نقطه اول که دوباره همه چیزو یاد بگیرن و تو یاد گرفتن هم از صفر شروع کنن.
منظورم از بازگشت به صفر اینو بود که توضیح دادم و برگشتن به صفر رو هم یه صفر مطلق در نظر گرفتم وگرنه رفتن مسیر اشتباه و قسمتی از راه رو برگشتن ایرادی نداره و خودش میشه تجربه.