همنوایی شبانه ارکستر چوب‏ها

همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوبهاوقتی با چیز زیبایی روبرو میشم،نمیتونم حرف زیادی در موردش بزنم.ممکنه با حرف زدن از زیبایی‏های کار کم کنم.پس بهتره خود زیبایی خودشو نشون بده.

قسمت‏هایی از کتاب :
_ در کشور شما هم،مثل کشور نمسه*،نویسنده خوب،نویسنده‏ایست که مرده باشد.
* اتریش
_ تاریخچه اختراع زن مدرتن ایرانی بی‏شباهت به تاریخچه اختراع اتومبیل نیست.با این تفاوت که اتومبیل کالسکه‏ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی اسب‏هایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زنِ مدرنِ ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد،که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود،کار بیخ پیدا کرده بود. (اختراع زن سنتی هم،که بعدها به همین شیوه صورت گرفت،کارش بیخ کمتری پیدا نکرد.) این طور بود که هر کس،به تناسبِ امکانات و ذائقه شخصی،از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زنِ مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه تغییراتش،گاه از چادر بود تا مینی‏ژوب.میخواست در همه تصمیم‏ها شریک باشد اما همه مسئولیت‏ها را از مردش میخواست.میخواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه زنانه‏اش به میدان می‏آمد.مینی‏ژوب میپوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما اگر کسی به او چیزی میگفت،از بی‏چشم و رویی مردم شکایت میکرد.طالبِ شرکتِ پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن میداد ضعیف و بی‏شخصیت قلمداد میکرد.خواستارِ اظهارِ نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه‏نظرِ جدی کوششی نمیکرد.از زندگی زناشویی‏اش ناراضی بود اما نه شهامتِ جدا شدن داشت،نه خیانت.به برابری جنسی و ارضایِ متقابل اعتقاد داشت اما،وقتی کار به جدایی میکشید،به جوانی‏اش که بی‏خود و بی‏جهت پای دیگران حرام شده بود تاسف میخورد.
_ منظره ویرانی آدم‏ها غم‏انگیزترین منظره دنیاست.ببینی کسی مثل طاووس میرفته،حالا مرغِ نحیفی است،پرش ریخته،ببینی کسی خود را ملکه‏ای می‏پنداشته و تو را بنده زر خرید،حالا منتظرِ گوشه چشمی است به او بکنی.ببینی ...
_ هیچ صیادی به وقتِ شکار حضورِ خود را اعلام نمیکند.آن‏قدر به مرگ‏های متوالی،در فواصلِ منظمِ دم و بازدم،تن میدهد تا قربانی در ذره ذره‏ی هوای اطرافش بوی نیستیِ او را استشمام کند.خوب که رگ‏هایش از لذتِ آسودگی کرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است.و من که شکاری بودم که از بدِ حادثه به قوانین تخطی ناپذیرِ صید آگاه است،حالا،سکوت و نیستی شکارچی فقط میتوانست مضطربم کند.می‏مُردم بی‏آنکه دستِ کم،دمِ پیش از مرگ،رگ‏هایم از لذت آسودگی کرخت شود.چه روزِ سهمگینی! و چه شبی از آن سهماگین‏تر!
_ می‏گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج.

* کتاب پر است از این چنین جملاتی.هنوز قانع نشدید که بخوانیدش!؟

۱۰ نظر:

حیاط خلوت گفت...

کتاب خیلی خوبی بود
من خیلی خوشم اومد همون موقع هم پیشنهاد کردم
امیدوارم هر کی نخونده هم بخونه

میچیکو گفت...

من خیلی دیدمش و شنیدمش.ولی انقدر ملت میگن کتابِ گذاشته ما رو سرکار به لحاظ باحال بودن احتمالا!!میترسم برم بخونمش.
یعنی میگی برم؟نرم؟چیکار کنم بالاخره؟

امین گفت...

باید جالب باشه!
بیشتر برای مرد ها. نه؟


همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها
رضا قاسمی

قیمت پشت جلد: 40000 ریال

مشخصات کتاب

* تعداد صفحه: 208
* نشر: نیلوفر (24 اسفند، 1388)
* شابک: 978-964-448-277-9
* قطع کتاب: رقعی
* وزن: 500 گرم

Elham گفت...

من از سه تا خط فاصله آخر خیلی خوشم اومد !
دوست دارم حتما این کتاب رو بگیرم و بخونم !

2nya گفت...

یک "بهترین"ی شده بود این کتاب ولی یادم نمیاد چی بود
دست شما طلا

Unknown گفت...

@میچیکو
من که میگم بخون ولی اگه خوندی و خوشت نیومد فحشمون ندیا!:دی

@امین
دستت درد نکنه از اطلاعات در مورد کتاب.

نه.فقط اون یه تیکش که اینجا گذاشتم این جوریه وگرنه در کل کاری به این کارا نداره.

@الهام
من سلیقه ای این تیکه هاشو گذاشتم.مطمئنا جاهای دیگه ای هم بود که حتی قشنگ تر از اینا بود.بخونید حتما میبینیدشون.

@دنیا
برنده جایزه بهترین رمان اول سال 1380 بنیاد گلشیری، برنده بهترین رمان سال 1380 منتقدین مطبوعات و رمان تحسین شده سال 1380 جایزه مهرگان ادب

جالب اینجاس که اول تو آمریکا منتشر شد،سال 1996 و بعد تو ایران.

ناشناس گفت...

من که خیلی خوشم اومد.مخصوصا در مورد فراموشی خودم تجربه کردم.



شهرزاد

B.a.N.a.F.s.H.e گفت...

زیبا بود

دیلماج بانو گفت...

اون کتابا بود اون روزی معرفی کردی ... هنوز دارم میرم که بخرم
اینم به همون لیست اضافه می کنم :دی
آخرش باید حقوق یه ماهم رو بذارم برم این لیست رو صفرش کنم( به سبک همون گودر صفر کردن!)

Unknown گفت...

الان که این یه تیکه رو خوندم، دیدم که چقدر احتیاج دارم به همچین چیزی!
گاهی برای دور شدن از خودت و در واقع از سبک خودت، لازمه که به یه جریان دیگه ای پناه ببری و توی اون شنا کنی...
شاید اینجوری به خودت و سبک و سیاق خودت با وسعت بیشتری نگاه کنی تا که از این یکنواختی و تکرار و خستگی های مفرط در بیای