آقا یوسف

هیچ وقت نتوانسته‌ایم با کسی که از همه بیشتر دوست‌ش داریم درست صحبت کنیم. در مورد خطاهایی که می‌بینیم. در مورد چیزهایی که می‌خواهیم. و حتا در مورد چیزهایی که می‌دانیم.
می‌ترسیم. می‌ترسیم از اینکه مبادا ناراحتش کنیم. یا شاید می‌ترسیم حرفمان مقبول واقع نگردد.
صحبت نمی‌کنیم که این موارد پیش نیاید. در عوض کار بدتری را در پیش می‌گیریم.
قهر، بی‌محلی، آزار دادن شخص و ... .
ضربه خورده‌ایم. ناخوداگاه در حال وارد کردن ضربه‌ایم. غافل از اینکه نتیجه ضربه زدن به عزیزترین‌ها، چیزی نیست جز بیشتر خُرد شدن خود.
داستان "آقا یوسف" داستان ما آدم‌هاست. عزیزترین‌هایمان، غریبه‌‌ترین‌هایمان هم هستند. در دل می‌میریم برای هم، ولی در مواقع لزوم که باید دست دیگری را بگیریم و راه را نشانش دهیم، او را مرده حساب می‌کنیم. اشتباه را با اشتباهی دیگر پاسخ دادن، با چاشنی خودخواهی خاص ما آدم‌ها.

۱ نظر:

حیاط خلوت گفت...

ازون مواقعیه که واقعاً حرفم نمیاد ..
فقط تونستم یه تیک بزنم توی باکس "عالی"