فرهنگ/شکم!؟

یک. توضیحاتی در ابتدای مجله فیلم:
"خواننده عزیز، افزایش 130 درصدی قیمت کاغذ طی هفت ماه گذشته، نفس نشریات مستقل خصوصی را به شماره انداخته است. در اردیبهشت 1390 که جنس کاغذ متن مجله را ارتقا دادیم، هر بند کاغذ(پانصد ورق 60 در 90 سانتیمتری که پشت و روی هر ورقش 16 صفحه مجله چاپ می‌شود) 22 هزار تومان بود.از دی ماه سال گذشته قیمت‌ها به تدریج افزایش یافت، و دو هفته پیش برای مصرف این شماره، هر بند آن را 52 هزار تومان خریدیم؛ چه کسی از قیمت‌های ماه‌های بعد با خبر است؟ ..."
با این حرف‌ها سخت نیست حساب کردن هزینه کاغذ به کار رفته در چاپ هر مجله. راهکارها هم افزایش قیمت، کاهش صفحات و با یک درجا زدن و برگشت به دوران عقب‌افتادگی و روی آوردن به کاغذ کاهیِ رنگ و رو رفته و منسوخ شده، است.
این هم از غم فرهنگمان. در این بحبوحه خیلی‌ها عطای فرهنگ و کار فرهنگی را به لقایش می‌بخشند و به رفع احتیاجات اولیه بسنده می‌کنند.
دو. یکی از آشنایان شاغل در بازار بزرگ تهران و عمده فروش‎‌های آن از نوع مواد غذایی‌اش تعریف کرد که پخش کننده روغن نباتی در چند ماه گذشته دو بار از تحویل جنس با قیمت قبلی طفره رفته. اولین بار در شب عید و به فاصله یک روز از دریافت سفارش و به دلیل افزایش 5-4 هزار تومانی یک واحد کالا(مثلن باکس) روغن به فاصله 24 ساعت؛ و دیگری دو هفته پیش. این بار نیازی به گذشت 24 ساعت هم نبود و فاصله‌یِ 8-7 ساعته‌ی صبح تا بعد از ظهر کافی بود تا افزایش قیمتی 10 هزار تومانی(از 33 هزار تومان به 43 هزار تومان) در زمان صحبت اولیه و سفارش جنس و افزایش 13 هزار تومانی(با قیمت 47 هزار تومان) در زمان تحویل جنس به ازای هر واحد کالا در روز بعد مواجه گردند!
بگذریم از سایر اجناس. این هم از غم نان‌مان که بر هر چیزی تقدم دارد.
سه. صف‌های مرغ دولتی را کسی نیست که ندیده باشد. گرانی یکی از دلایل. نداشتن فرهنگ و درک و فهم درستی از بلایی که دارد بر سرمان می‌آید دلیل پر رنگ‌تری برای این صف‌هاست. شکمت را پر کن، در سرت چیزی وجود نداشت ایرادی ندارد!

۱ نظر:

یک‌بارگی گفت...

جمله‌ی جالب‌ای بود که اسم گوینده‌ش یادم نیست اما فکر کنم مربوط به اروپای 50-60 سال پیش بود. درست دست می‌ذاشت روی همین ماجرای دردآور:

برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتاب‌ها را سوزاند. کافی‌ست کاری کنید مردم آن‌ها را نخوانند.