امید

چهار شمع به آرامی میسوختند و با هم گفتگو میکردند

محیط به قدری آرام بود که گفتگوی شمع ها شنیده میشد

اولین شمع گفت:من دوستی هستم ولی هیچکس نمیتواند مرا شعله ور نگه دارد و من ناگریز خاموش خواهم شد

شمع دوستی کم نور و کم نورتر شد و خاموش گشت

شمع دوم میگفت:من ایمان هستم اما اغلب سست میگردم و خیلی پایدار نیستم

در همین لحظه نسیمی آرام وزیدن گرفت و او را خاموش کرد

شمع سوم با اندوه شروع به صحبت کرد:

من عشق هستم ولی قدرت آن را ندارم که روشن بمانم.مردم مرا کنار میگذارند و اهمیت مرا درک نمیکنند.آنها حتی فراموش میکنند که به نزدیکان خود عشق بورزند

و بی درنگ از سوختن باز ایستاد

در همین لحظه کودکی وارد اتاق شد.چشمش به شمع های خاموش افتاد و گفت:شما چرا نمیسوزید!؟مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانید!؟

و ناگهان به گریه افتاد

با گریه کودک شمع چهارم شروع به صحبت کرد و گفت:

نگران نباش!تا زمانی که شعله من خاموش نگردد شمع های دیگر را روشن خواهم کرد

من امید هستم

کودک با چشم هایی که از شادی می درخشیدند شمع امید را در دست گرفت و دوستی،ایمان و عشق را شعله ور ساخت


به دیگروون سخت نگیر تا بهت سخت نگیرن.زیادی هم آسون نگیر که عواقبش بدتر از سخت گرفتنه!!

۲ نظر:

دانیال گفت...

به به!
آقای فیلسوف!
حق با توئه,به قول گابریل گارسیا:امید آخرین چیزی است که میمیرد...
رو علی در حد ولایت هلمند افغانستان حساب کن

Unknown گفت...

نویسنده: دیلماج
پنجشنبه 22 مرداد1388 ساعت: 17:58
جالب بود.
متنت یه معنای مخفی داشت :استقلالی هستی؟؟

یعنی واقعا معنیش این بود!؟!؟من این همه مخفی کرده بودم معلوم نشه آخرشم فهمیدی!!

نویسنده: 2nya
پنجشنبه 22 مرداد1388 ساعت: 19:27
رمانتیک شدی حدادی!تحت نظری ،مواظب باش!:دی
.
فکر میکنم این مفاهیمی که گفتی ،همشون میتونن عامل به وجود اورنده اون یکی دیگه باشن.مثلا عشق میتونه سرچشمه دوستی و امید و ایمان باشه.و همین طور بقیشون.هیچ وقت نمیشه یه رابطه مشخص برای اینا پیدا کرد.معجزه ی همه این چهار تا حسی که گفتی به اینه که غیر قابل فرمولیزه شدنه

اووووف رمانتیک...همین یه کارم مونده بود!!
معرفی میکنم:سینا هستم.البت هر جور که راحتید
عامل بوجود آورنده همدیگه میتونن باشن ولی فقط همون امید عامل نگه دارندشون میتونه باشه به نظر من

نویسنده: مانی
پنجشنبه 22 مرداد1388 ساعت: 19:32
کیــــــــــــــــــــــــــــــــف کردم خدائیش

به این مطلب لینک داده شد

خوشحالم که خوشتون اومد

نویسنده: علی ( ذهن ِ آشفته )
پنجشنبه 22 مرداد1388 ساعت: 21:37
به دیگروون سخت نگیر تا بهت سخت نگیرن.زیادی هم آسون نگیر که عواقبش بدتر از سخت گرفتنه!!


دارمت در حد تیم ملی

کدومشون!؟افغانستان یا برزیل!؟!؟:دی

نویسنده: دیلماج
جمعه 23 مرداد1388 ساعت: 14:44
اخه هر شمعی که نابود می شد قرمز بود و تنها شمعی که موند و بقیه رو روشن کرد آبی !!

ایول

نویسنده: دانیال
جمعه 23 مرداد1388 ساعت: 21:50
به به!
آقای فیلسوف!
حق با توئه,به قول گابریل گارسیا:امید آخرین چیزی است که میمیرد...
رو علی در حد ولایت هلمند افغانستان حساب کن

نویسنده: یگانه
شنبه 24 مرداد1388 ساعت: 18:2
سید ، باز چه خبره ؟

به چه عجب از این ورا
خبری هم نیست همه جا در امن و امانه

نویسنده: علیرضا
جمعه 30 مرداد1388 ساعت: 7:49
سلام دوست عزیز

مختصر،رسا و پر معنا آپ شدی.بهت تبریک می گم واسه ی این مطالبی که توش وسواس و سلیقه به خرج میدی.

درود بر شما

ممنون